نویسنده رمان «شاید سرنوشت اینطور نوشت»: در ایران مدرنیته وجود ندارد
سیدخلیل موسوی نیا؛ مینا فتحی روانشناس، لایف کوچ و هیپنوتراپیست و همچنین مترجم کتابهای پروفروش روانشناسی، از رمان تازه خود گفت و توضیح داد که این داستان را درباره تقابل دو جریان موجود در جامعه نوشتهاست؛ این رمان تاثیرگذار به تازگی توسط انتشارات فرهنگسرای میردشتی چاپ و روانه بازار کتاب شدهاست؛ انتظار میرود اثر جدید فتحی همچون ترجمههایش، پرفروش و پرمخاطب باشد.
به گزارش میار، متولد تهران است و فوق لیسانس روانشناسی بالینی دارد، نویسنده رمان «شاید سرنوشت اینطور نوشت» حالا مدت 24 سال ساکن ایالت کالیفرنیای آمریکا است و علاوه بر قلم شیوا و فصیحاش میتوان به سوابقش چون هیپنوتراپیست، لایف کوچ و مترجم کتب متعدد روانشناسی در ایران نظیر آدمهای سمی، والدین سمی، روابط شکننده، مادران سمی و چگونه پروانه شدم اشاره کرد.
مینا فتحی متاهل است و سه فرزند دارد. به گفته خودش طی همه این سالها حس تعهد و دلبستگیاش به این آب و خاک ذرهای کمتر نشده بلکه بیشتر نیز شدهاست و شاید به همین دلیل باشد که قسمت اعظم درآمدش از راه نویسندگی و ترجمه، صرف امور خیریه در ایران میشود و ناگفته نماند که این نویسنده خوش قلم، با تمام سختیهای موجود هر سال یکبار هم که شدهاست به سرزمین مادریاش سفر میکند.در اثر تازه فتحی، مخاطب با دو جریان معاصر و موجود در جامعه ایرانی روبرو میشود؛ همان دو جریان متفاوت که نمونه بارز آن در فیلمهای سینما و تلویزیون به وضوح دیده میشود و اگرچه روی پرده سینما و نمایشگر تلویزیون این دو جریان جدا از یکدیگر زندگی میکنند اما واقعیت جامعه ما این است که هر دو جریان در تقابل و تعامل همیشگی با یکدیگر زندگی را میگذرانند.
رمان «شاید سرنوشت اینطور نوشت» داستان زندگی دختری به نام تینا را روایت میکند که مسیر زندگی برای او سخت و ناهموار است اما او برخلاف تصور و میل برخی از اطرافیانش، میماند و با همه این سختیها میجنگد تا پلههای موفقیت را یکی پس از دیگری بپیماید و در آخر با وجود همه موفقیتهایش، مسیر زندگی سرنوشت ناعادلانهای را برای او رقم میزند.
این رمان که به تازگی توسط انتشارات فرهنگسرای میردشتی منتشر شدهاست، با روایتی بدیع و شیوا، داستان زندگی تینا را حین گذر ایران دهه پنجاه، از انقلاب و پس از آن در بطن سالهای به ثمر رسیدن نظام جمهوری اسلامی نقل میکند؛ «شاید سرنوشت اینطور نوشت» در شمارگان 1000 نسخه منتشر و به تازگی در سراسر کشور توزیع شدهاست که با توجه به قلم و روایت قدرتمند فتحی، انتظار میرود در چاپهای بعدی با شمارگان بیشتر منتشر شود.
در ادامه گفتگوی مینا فتحی با میار را میخوانید که در آن به تفصیل از اهداف و دلایل خود برای نوشتن رمان «شاید سرنوشت اینطور نوشت» گفتهاست.
آیا سوژه براساس واقعیت مطرح شدهاست؟
ماجرای نویسندگی و "نو نویسندگان" این است که وقتی شروع به نوشتن رمانی میکنند و بخصوص نخستین اثر، در آن رمان نمیتوانند چندان فارغ از تجربیات، دیده و شنیدهها و خواندههای دست اول خودشان باشند. بخصوص که نویسنده آن رمان ادعا کند که رمانی در سبک رئال است، هر چند که در پرانتز بگویم حتی اگر سبک آن رمان رئال هم نباشد بازهم نمیتواند فارغ از محدودههای موجود ذهنی نویسنده باشد. در مورد رمان "شاید سرنوشت اینطور نوشت" باید بگویم که بله؛ زیربنای این کتاب براساس یک اتفاق واقعی بنا شده که درپی خود اتفاقات کوچک و بزرگ و متعدد دیگری طی صفحات کتاب رقم میخورد و برخی از آنها کاملا پرداخته ذهن من، برخی صددرصد واقعی اما در قالبهای صیقل خورده، یا تحریف شده و شاخ و برگ داده شده، است؛ اتفاقاتی که بهعنوان نویسنده تجربه کرده یا شاهد آن بوده و یا دیده و شنیده و یا خواندهام. در مجموع این رمان برای من حکم یک قالیچه را دارد. قالیچه رنگارنگ یک زندگی و یا بهتر بگویم چند زندگی که با تارو پودهایی به رنگها و جنسهای مختلف و گرههای ریز و درشت بافته و نقش و طرح خاص خود را دارا شدهاست که این میتواند درباره قالیچه زندگی هر انسانی منحصر به فرد و خاص خودش باشد.
آیا تحت تاثیرات ترجمههایی که قبلا از شما به چاپ رسیدهاست نیز "شاید سرنوشت اینطور نوشت" را نوشتهاید؟
خیر. ترجمههای من به سبب نوع رشتهام به عنوان روانشناس بالینی، مشاور، هیپنوتراپیست و لایفکوچ کاملا اختصاصی و حرفهای است. یعنی در انتخاب ترجمهها همواره این دقت و قصد خاص را داریم که کلیشههای پوسیده و نخنما شدهای که در زمینه روابط اجتماعی، تربیت فرزند، وظایف و مسئولیتهای خطیر والدینی که بر تار و پود روانی افراد اثرگذارند را، به چالش بکشیم و به حوزه دیده شدن بیاوریم و با نگاهی واقعی و روانشناسانه جایگزینهای سالم و علمی و کاربردی را جایگزین آن اصول کلیشهای و جا افتاده غلط، کنیم. مثلا والدین را از نقش پادشاهی و مالکیت و خداگونگی به زیر آوریم و از آنها بخواهیم متوجه و پاسخگوی مسئولیتها، وظیفه خطیر و ناکارآمدیهایشان باشند و در باورهای نسل به نسل گشته ( آنهایی که غلط و ناکارآمد هستند و یا دیگر با مقتضیات دنیای امروز سنخیت ندارند) تحول ایجاد کنیم. در اصل انتخاب نوع ترجمههای من بسترسازی فرهنگی در جامعه با نگاه به روابط انسانی و مسئولیتهای انسانی در قالب اصول سالم روانشناسی است؛ یک تحول ضد کلیشه! اما رمان من تاثیر بسیار کمی از این ترجمهها در خود دارد. حقیقتش از اهداف بلندمدت زندگی من، در ابتدا نویسندگی بود نه مترجمی که به دلیل مشغلههای فکری و مسئولیتهای خانوادگی و تربیت فرزندانم به تاخیر میافتاد تا اینکه بطور تصادفی حدود چهار سال قبل با ترجمه کتب روانشناسی و انتشار آنها در ایران استارت خورد و لابلای این ترجمهها بود که یک شب ناگهان رمانم را شروع کردم، بدون اینکه طرح و اسکلت خاصی در ذهن داشتهباشم و فقط میدانستم که حرفها و پیامهایی برای گفتن دارم که باید بنویسم و به اشتراک بگذارم. در اصل شروع نویسندگی را تصمیم گرفتم با یک رمان پر کشش، ملموس و در عین حال عمیق و با زبانی ساده شروع کنم تا بتواند با تعداد هرچه بیشتری از خوانندگان و مخاطبان روبرو شود و به این شکل ارتباط میان من و دوستداران کتاب و رمان پر رنگتر برقرار شود. در ابتدا فقط دو چیز را درباره داستان میدانستم، نخست اینکه هسته اصلیاش بر اساس فلان اتفاق واقعی است و دیگری اینکه حرفهای زیادی برای گفتن هست که باید بنویسم. زمانی که نگارشش آغاز شد دیگر این من نبودم که مینوشتم، این شخصیتهای داستان بودند که زندگی و گفتگو میکردند و حرکتهایشان را انجام میدادند و من مانند کسی که تماشاگر زندگی و رفتارها و حرکتهای آنها است، تنها وقایع را به رشته تحریر در میآوردم. فقط میتوانم بگویم تجربه بینظیر و فوقالعاده هیجانانگیزی بود. گاه از تماشای آنچه اتفاق میافتاد آنچنان دچار طپش قلب، هیجان یا غمزدگی میشدم که ناچار بودم صندلیام را ترک و نفسی تازه کنم.
به کدام رمان نویس معاصر علاقه مندید و آیا تحت تاثیر آثار او نیز این کتاب را نوشته اید؟
من از زمانی که خودم را شناختم کتاب رمان، فلسفه، روانشناسی، تاریخی، کتب متعدد مذهبی و ... خواندهام. بخصوص به فلسفه بسیار علاقهمند هستم و خواندن کتب فلسفی برای من حکم هیجانات فکری را دارد چرا که ذهنم را متلاطم و پر از موج و طوفان میکند که در نهایت جای خوبی آرام میگیرد و به نتایج برهنه و بیبدیلی دست مییابد. میخواهم بگویم که از همه و هر زمینهای خوانده و میخوانم. من کتابخوانی در قالب کتابهای بزرگترها را در سن یازده سالگی با رمانهای ر-اعتمادی شروع کردم، همانگونه که بسیاری از هم نسلان کتابخوان من همین را به خودم نیز گفتهاند. کتابهای ر-اعتمادی در آن روزگار سنتها متفاوت، مدرن و پرکشش بود کما اینکه بعد از گذشتن دههها و خواندن مطرحترین رمانهای عشقی دنیا هنوز میتوانم بگویم رمان شب ایرانی ایشان، زیباترین رمان عاشقانهای است که من در زندگی خواندهام، البته ورژن سانسور نشده آن، و من هنوز آن را صحافیشده، در کتابخانهام دارم. در ادامه کتابخوانی میتوانم به درخت تنومند عرصه ادبیات حاضر جناب محمود دولتآبادی تعظیم کنم و بسیاری کسانی که آغازگر این راه بودند مانند خانم دانشور، جمالزاده و صادق هدایت تا نویسندگانی که اکنون در دنیای امروز نویسندگی ایران میدرخشند و بسیاری زنان ایرانی نویسنده زمان حاضر که من آثارشان را میخوانم و به آنها افتخار میکنم و البته به جهت جلوگیری از سو تفاهمات یک به یک نام نمیبرم. از هر کتاب، نویسنده و مطلبی نکتهای مرا بس است. اینکه بگویم تحت تاثیر نویسنده خاصی نوشتهام مسلما میتوانم بگویم خیر. من شخصیتا فرد فالوری نیستم. تقلید هم برایم ملالآور است. البته که از اساتید ادبیات ایران بسیار آموختهام؛ از نویسندگان قدیم تا جدید. از آنها که راویان پر احساس و خوبی بوده و هستند و از خود آثار ارزشمند و وزین برجا گذارده و میگذارند تا آنها که شاید راویان خیلی قوی نبودهاند ولی حرفهای خوب و پیامهای ارزشمندی برای انتقال داشتهاند و آنها را به تحریر و کتاب و داستان درآوردهاند. من به همه افرادی که جسارت این را دارند که قلم به دست بگیرند و بنویسند درود میفرستم ولو اینکه کاری را نپسندم و یا حتی شده رمانهای زیادی را در میانه و یا همان ابتدا کنار گذارده و سراغشان نرفتهام اما باز هم معتقدم هر کتاب مخاطب خودش را دارد، مانند هر خوانندهای که سبک و صدای خاص خودش را و به تبع آن طرفداران خودش را دارد. من به تلاش نویسندگان و به سلایق خوانندگان بسیار احترام میگذارم.
آیا هیچ نویسنده خارجی وجود دارد که شما تحت تاثیر او نوشته باشید؟
حقیقتش کسی که دلم میخواهد و وظیفه خودم میدانم همواره از او یاد کنم دکتر اروین یالوم، از مطرحترین روانشناسان و روانپزشکان قدرتمند و اثر گذار زمان حاضر است که اکنون در اواخر دهه هشتاد سالگی عمرش قرار دارد و ساکن شمال کالیفرنیا است. این درخت تنومد معرفت و خرد در عرصه روانشناسی که یکی از بهترین الگوهای زنده زیبازیستی است، در دهههای میانی عمر تجربههای روانشناختی بیبدیل و ارزشمند خود را در قالب رمان و قصههای مختلف و در کتابهای متعدد به رشته تحریر در آورد که در سطح جهانی و منجمله ایران کاملا میدرخشد، آخرین کتابش را من با عنوان « چگونه پروانه شدن» و با اجازه ایشان ترجمه و در ایران منتشر کردم که در کنار سایر آثارش از اثرگذارترین کتابهایی بودهاست که تاکنون خوانده و ترجمه کردهام بطوری که میتوانم بگویم تاثیرات عمیق روحی بر من داشتهاست. من برای این پیر خردمند و درخت تنومند معرفت احترام وصفناپذیری قائلم.
سوالی که حین خواندن کتاب برای مخاطب پیش میآید این است که آیا محبوبه شمایید؟ واقعا آیا محبوبه خودتان هستید؟
این پرسش شما برای چندمین بار لبخند بر لب من میآورد چرا که افراد زیادی این پرسش را از من کردهاند. گروه کتابخوانی که در کالیفرنیا براه انداختهام اولین کسانی بودند که این رمان را خواندند و البته بحث و گفتگو فراوان بود اما آنها هم به دلیل اینکه از نزدیک شخصیت مرا میشناسند همین سوال را از من پرسیدند و من میتوانم بگویم شاید بله اما بدون تردید در زمان نگارش این کتاب من در قالب شخصیتهای دیگر داستان هم زیستهام تا بتوانم حال و فکر و احساس آنها را به وضوح به خواننده منتقل کنم. تصور میکنم گفتگوها و دیالوگهای کتاب مبین همین امر است.
آیا هدف یا اهداف خاصی هم از نوشتن این رمان دنبال می کردید؟
صددرصد همینطور است. این رمان بیهدف یا صرفا سرگرمی و یا تلاش برای نویسندگی نگاشته نشدهاست. من مجموعهای از اهداف را در نظر داشتم و دنبال میکردم و بر این باورم که در این کتاب توانستم همه آنها را به موازات یکدیگر جلو ببرم و کاملا به مقصد برسانم و این حس خوب را به خودم مدیون بودم. من بر این باورم که هر فردی در زندگیاش باید یک بار یک کتاب بنویسد. این کار موجب پالایش عمیق روحی، فکری و نگاه انسان به زندگی و فلسفه آن میشود، من این کار را برای خودم و دل خودم انجام دادم و به عنوان شاید یک روانشناس یا دوست به همه عزیزان و خوانندگان پیشنهاد میکنم یکبار یک کتاب کامل بنویسند ولو خودشان و یا آدمهای محدودی خوانندهاش باشند اما یکی از اهدافی که من در این کتاب پیش رویم گذاشتم به تصویر کشیدن تقابل و تعامل دو جریان قوی در اجتماع ما یعنی سنتگرایی پوشالی و بیمایه از یکسو و سنتگرایی مدرن اجتماعی از سوی دیگر و همچنین تاثیری که این دو جریان در بطن جامعه ما بر یکدیگر میگذارند بود چراکه این دو جریان بسیار در هم تنیدهاند و هر دو در کنار یکدیگر در سطح جامعه به حیاتشان ادامه میدهند. سنت گرایی مدرن عنوانی است که من به شخصه برای یکی از این دو جریان در نظر میگیرم و معتقدم در جامعه ما این دو جریان هستند که حرف اول را میزنند و هنجارهای اجتماعی را هدایت میکنند. در جامعه ما مدرنیته به معنای واقعی وجود ندارد.
چرا رمان اینقدر تلخ بود، آیا واقعا اینقدر زندگی و متعاقب آن عشق تلخ است؟
البته سراسر تلخ هم نبود اما کلا باید بگویم متاسفانه بسیاری از مواقع واقعیات تلخ هستند و ما به عنوان انسانهایی که چند روزی چون مسافری بر این ارض خاکی گام مینهیم بایستی که همواره آمادگی داشتهباشیم واقعیات تلخ منجمله مرگ، شکست، وداع، بیتجربگی، حادثه یا آنچه به آن سرنوشت میگوییم و نظایر آن را که واقعیات یک زندگی میتوانند باشند را چون جام شوکران سر بکشیم، برخیزیم و باز به راهمان ادامه دهیم. این فلسفهی واقعی، حقیقی و برهنه زندگی است که ما انسانها با لباسهای فاخر و زرق و برقی که بر تن این واقعیات میکنیم و مشغلههای مختلف که برای خودمان فراهم کردهایم، تلاش میکنیم که تلخی واقعیات را استتار کنیم یا به قولی بر رنجها و ترسهای عمیق درونیمان مرحم بگذاریم. اتفاقهای این رمان اغلبشان یا حداقل مفاهیمشان ریشه در واقعیت دارند. برخی شخصیتها ساخته و پرداخته شده و برخی واقعیاند البته واقعیها هم بسیار ساخته و پرداخته شده و تغییر یافتهاند اما همانطور که متن شعر گونه و آغازین کتابم میگوید زندگی گاه تلخ است و گاه حتی خیلی تلخ اما واقعیت برهنه و بیرحم میگوید «همینست که هست» و اشاره بر واقعیات سخت و تلخی در زندگی دارد که ما کنترلی برای تغییر آنها نداریم، پس باید سعی کنیم بهترین بازیمان را با وجود آنها در صحنه زندگی به انجام برسانیم و چه بسا آن رنج را بپذیریم و چون کودکان با آن برخورد کنیم. فلسفه اصلی این کتاب و نکته پایانیاش بر اساس فلسفه یا روش درمانی هستیگرا یا همان اگزیستانسیالیست است. یعنی اینکه انسان باید خود بکوشد تا برای زندگیاش معنا بیافریند و بدنبال آن باشد؛ معناهای هدفمند، وزین و انسانی.
به گزارش میار، متولد تهران است و فوق لیسانس روانشناسی بالینی دارد، نویسنده رمان «شاید سرنوشت اینطور نوشت» حالا مدت 24 سال ساکن ایالت کالیفرنیای آمریکا است و علاوه بر قلم شیوا و فصیحاش میتوان به سوابقش چون هیپنوتراپیست، لایف کوچ و مترجم کتب متعدد روانشناسی در ایران نظیر آدمهای سمی، والدین سمی، روابط شکننده، مادران سمی و چگونه پروانه شدم اشاره کرد.
مینا فتحی متاهل است و سه فرزند دارد. به گفته خودش طی همه این سالها حس تعهد و دلبستگیاش به این آب و خاک ذرهای کمتر نشده بلکه بیشتر نیز شدهاست و شاید به همین دلیل باشد که قسمت اعظم درآمدش از راه نویسندگی و ترجمه، صرف امور خیریه در ایران میشود و ناگفته نماند که این نویسنده خوش قلم، با تمام سختیهای موجود هر سال یکبار هم که شدهاست به سرزمین مادریاش سفر میکند.در اثر تازه فتحی، مخاطب با دو جریان معاصر و موجود در جامعه ایرانی روبرو میشود؛ همان دو جریان متفاوت که نمونه بارز آن در فیلمهای سینما و تلویزیون به وضوح دیده میشود و اگرچه روی پرده سینما و نمایشگر تلویزیون این دو جریان جدا از یکدیگر زندگی میکنند اما واقعیت جامعه ما این است که هر دو جریان در تقابل و تعامل همیشگی با یکدیگر زندگی را میگذرانند.
رمان «شاید سرنوشت اینطور نوشت» داستان زندگی دختری به نام تینا را روایت میکند که مسیر زندگی برای او سخت و ناهموار است اما او برخلاف تصور و میل برخی از اطرافیانش، میماند و با همه این سختیها میجنگد تا پلههای موفقیت را یکی پس از دیگری بپیماید و در آخر با وجود همه موفقیتهایش، مسیر زندگی سرنوشت ناعادلانهای را برای او رقم میزند.
این رمان که به تازگی توسط انتشارات فرهنگسرای میردشتی منتشر شدهاست، با روایتی بدیع و شیوا، داستان زندگی تینا را حین گذر ایران دهه پنجاه، از انقلاب و پس از آن در بطن سالهای به ثمر رسیدن نظام جمهوری اسلامی نقل میکند؛ «شاید سرنوشت اینطور نوشت» در شمارگان 1000 نسخه منتشر و به تازگی در سراسر کشور توزیع شدهاست که با توجه به قلم و روایت قدرتمند فتحی، انتظار میرود در چاپهای بعدی با شمارگان بیشتر منتشر شود.
در ادامه گفتگوی مینا فتحی با میار را میخوانید که در آن به تفصیل از اهداف و دلایل خود برای نوشتن رمان «شاید سرنوشت اینطور نوشت» گفتهاست.
آیا سوژه براساس واقعیت مطرح شدهاست؟
ماجرای نویسندگی و "نو نویسندگان" این است که وقتی شروع به نوشتن رمانی میکنند و بخصوص نخستین اثر، در آن رمان نمیتوانند چندان فارغ از تجربیات، دیده و شنیدهها و خواندههای دست اول خودشان باشند. بخصوص که نویسنده آن رمان ادعا کند که رمانی در سبک رئال است، هر چند که در پرانتز بگویم حتی اگر سبک آن رمان رئال هم نباشد بازهم نمیتواند فارغ از محدودههای موجود ذهنی نویسنده باشد. در مورد رمان "شاید سرنوشت اینطور نوشت" باید بگویم که بله؛ زیربنای این کتاب براساس یک اتفاق واقعی بنا شده که درپی خود اتفاقات کوچک و بزرگ و متعدد دیگری طی صفحات کتاب رقم میخورد و برخی از آنها کاملا پرداخته ذهن من، برخی صددرصد واقعی اما در قالبهای صیقل خورده، یا تحریف شده و شاخ و برگ داده شده، است؛ اتفاقاتی که بهعنوان نویسنده تجربه کرده یا شاهد آن بوده و یا دیده و شنیده و یا خواندهام. در مجموع این رمان برای من حکم یک قالیچه را دارد. قالیچه رنگارنگ یک زندگی و یا بهتر بگویم چند زندگی که با تارو پودهایی به رنگها و جنسهای مختلف و گرههای ریز و درشت بافته و نقش و طرح خاص خود را دارا شدهاست که این میتواند درباره قالیچه زندگی هر انسانی منحصر به فرد و خاص خودش باشد.
آیا تحت تاثیرات ترجمههایی که قبلا از شما به چاپ رسیدهاست نیز "شاید سرنوشت اینطور نوشت" را نوشتهاید؟
خیر. ترجمههای من به سبب نوع رشتهام به عنوان روانشناس بالینی، مشاور، هیپنوتراپیست و لایفکوچ کاملا اختصاصی و حرفهای است. یعنی در انتخاب ترجمهها همواره این دقت و قصد خاص را داریم که کلیشههای پوسیده و نخنما شدهای که در زمینه روابط اجتماعی، تربیت فرزند، وظایف و مسئولیتهای خطیر والدینی که بر تار و پود روانی افراد اثرگذارند را، به چالش بکشیم و به حوزه دیده شدن بیاوریم و با نگاهی واقعی و روانشناسانه جایگزینهای سالم و علمی و کاربردی را جایگزین آن اصول کلیشهای و جا افتاده غلط، کنیم. مثلا والدین را از نقش پادشاهی و مالکیت و خداگونگی به زیر آوریم و از آنها بخواهیم متوجه و پاسخگوی مسئولیتها، وظیفه خطیر و ناکارآمدیهایشان باشند و در باورهای نسل به نسل گشته ( آنهایی که غلط و ناکارآمد هستند و یا دیگر با مقتضیات دنیای امروز سنخیت ندارند) تحول ایجاد کنیم. در اصل انتخاب نوع ترجمههای من بسترسازی فرهنگی در جامعه با نگاه به روابط انسانی و مسئولیتهای انسانی در قالب اصول سالم روانشناسی است؛ یک تحول ضد کلیشه! اما رمان من تاثیر بسیار کمی از این ترجمهها در خود دارد. حقیقتش از اهداف بلندمدت زندگی من، در ابتدا نویسندگی بود نه مترجمی که به دلیل مشغلههای فکری و مسئولیتهای خانوادگی و تربیت فرزندانم به تاخیر میافتاد تا اینکه بطور تصادفی حدود چهار سال قبل با ترجمه کتب روانشناسی و انتشار آنها در ایران استارت خورد و لابلای این ترجمهها بود که یک شب ناگهان رمانم را شروع کردم، بدون اینکه طرح و اسکلت خاصی در ذهن داشتهباشم و فقط میدانستم که حرفها و پیامهایی برای گفتن دارم که باید بنویسم و به اشتراک بگذارم. در اصل شروع نویسندگی را تصمیم گرفتم با یک رمان پر کشش، ملموس و در عین حال عمیق و با زبانی ساده شروع کنم تا بتواند با تعداد هرچه بیشتری از خوانندگان و مخاطبان روبرو شود و به این شکل ارتباط میان من و دوستداران کتاب و رمان پر رنگتر برقرار شود. در ابتدا فقط دو چیز را درباره داستان میدانستم، نخست اینکه هسته اصلیاش بر اساس فلان اتفاق واقعی است و دیگری اینکه حرفهای زیادی برای گفتن هست که باید بنویسم. زمانی که نگارشش آغاز شد دیگر این من نبودم که مینوشتم، این شخصیتهای داستان بودند که زندگی و گفتگو میکردند و حرکتهایشان را انجام میدادند و من مانند کسی که تماشاگر زندگی و رفتارها و حرکتهای آنها است، تنها وقایع را به رشته تحریر در میآوردم. فقط میتوانم بگویم تجربه بینظیر و فوقالعاده هیجانانگیزی بود. گاه از تماشای آنچه اتفاق میافتاد آنچنان دچار طپش قلب، هیجان یا غمزدگی میشدم که ناچار بودم صندلیام را ترک و نفسی تازه کنم.
به کدام رمان نویس معاصر علاقه مندید و آیا تحت تاثیر آثار او نیز این کتاب را نوشته اید؟
من از زمانی که خودم را شناختم کتاب رمان، فلسفه، روانشناسی، تاریخی، کتب متعدد مذهبی و ... خواندهام. بخصوص به فلسفه بسیار علاقهمند هستم و خواندن کتب فلسفی برای من حکم هیجانات فکری را دارد چرا که ذهنم را متلاطم و پر از موج و طوفان میکند که در نهایت جای خوبی آرام میگیرد و به نتایج برهنه و بیبدیلی دست مییابد. میخواهم بگویم که از همه و هر زمینهای خوانده و میخوانم. من کتابخوانی در قالب کتابهای بزرگترها را در سن یازده سالگی با رمانهای ر-اعتمادی شروع کردم، همانگونه که بسیاری از هم نسلان کتابخوان من همین را به خودم نیز گفتهاند. کتابهای ر-اعتمادی در آن روزگار سنتها متفاوت، مدرن و پرکشش بود کما اینکه بعد از گذشتن دههها و خواندن مطرحترین رمانهای عشقی دنیا هنوز میتوانم بگویم رمان شب ایرانی ایشان، زیباترین رمان عاشقانهای است که من در زندگی خواندهام، البته ورژن سانسور نشده آن، و من هنوز آن را صحافیشده، در کتابخانهام دارم. در ادامه کتابخوانی میتوانم به درخت تنومند عرصه ادبیات حاضر جناب محمود دولتآبادی تعظیم کنم و بسیاری کسانی که آغازگر این راه بودند مانند خانم دانشور، جمالزاده و صادق هدایت تا نویسندگانی که اکنون در دنیای امروز نویسندگی ایران میدرخشند و بسیاری زنان ایرانی نویسنده زمان حاضر که من آثارشان را میخوانم و به آنها افتخار میکنم و البته به جهت جلوگیری از سو تفاهمات یک به یک نام نمیبرم. از هر کتاب، نویسنده و مطلبی نکتهای مرا بس است. اینکه بگویم تحت تاثیر نویسنده خاصی نوشتهام مسلما میتوانم بگویم خیر. من شخصیتا فرد فالوری نیستم. تقلید هم برایم ملالآور است. البته که از اساتید ادبیات ایران بسیار آموختهام؛ از نویسندگان قدیم تا جدید. از آنها که راویان پر احساس و خوبی بوده و هستند و از خود آثار ارزشمند و وزین برجا گذارده و میگذارند تا آنها که شاید راویان خیلی قوی نبودهاند ولی حرفهای خوب و پیامهای ارزشمندی برای انتقال داشتهاند و آنها را به تحریر و کتاب و داستان درآوردهاند. من به همه افرادی که جسارت این را دارند که قلم به دست بگیرند و بنویسند درود میفرستم ولو اینکه کاری را نپسندم و یا حتی شده رمانهای زیادی را در میانه و یا همان ابتدا کنار گذارده و سراغشان نرفتهام اما باز هم معتقدم هر کتاب مخاطب خودش را دارد، مانند هر خوانندهای که سبک و صدای خاص خودش را و به تبع آن طرفداران خودش را دارد. من به تلاش نویسندگان و به سلایق خوانندگان بسیار احترام میگذارم.
آیا هیچ نویسنده خارجی وجود دارد که شما تحت تاثیر او نوشته باشید؟
حقیقتش کسی که دلم میخواهد و وظیفه خودم میدانم همواره از او یاد کنم دکتر اروین یالوم، از مطرحترین روانشناسان و روانپزشکان قدرتمند و اثر گذار زمان حاضر است که اکنون در اواخر دهه هشتاد سالگی عمرش قرار دارد و ساکن شمال کالیفرنیا است. این درخت تنومد معرفت و خرد در عرصه روانشناسی که یکی از بهترین الگوهای زنده زیبازیستی است، در دهههای میانی عمر تجربههای روانشناختی بیبدیل و ارزشمند خود را در قالب رمان و قصههای مختلف و در کتابهای متعدد به رشته تحریر در آورد که در سطح جهانی و منجمله ایران کاملا میدرخشد، آخرین کتابش را من با عنوان « چگونه پروانه شدن» و با اجازه ایشان ترجمه و در ایران منتشر کردم که در کنار سایر آثارش از اثرگذارترین کتابهایی بودهاست که تاکنون خوانده و ترجمه کردهام بطوری که میتوانم بگویم تاثیرات عمیق روحی بر من داشتهاست. من برای این پیر خردمند و درخت تنومند معرفت احترام وصفناپذیری قائلم.
سوالی که حین خواندن کتاب برای مخاطب پیش میآید این است که آیا محبوبه شمایید؟ واقعا آیا محبوبه خودتان هستید؟
این پرسش شما برای چندمین بار لبخند بر لب من میآورد چرا که افراد زیادی این پرسش را از من کردهاند. گروه کتابخوانی که در کالیفرنیا براه انداختهام اولین کسانی بودند که این رمان را خواندند و البته بحث و گفتگو فراوان بود اما آنها هم به دلیل اینکه از نزدیک شخصیت مرا میشناسند همین سوال را از من پرسیدند و من میتوانم بگویم شاید بله اما بدون تردید در زمان نگارش این کتاب من در قالب شخصیتهای دیگر داستان هم زیستهام تا بتوانم حال و فکر و احساس آنها را به وضوح به خواننده منتقل کنم. تصور میکنم گفتگوها و دیالوگهای کتاب مبین همین امر است.
آیا هدف یا اهداف خاصی هم از نوشتن این رمان دنبال می کردید؟
صددرصد همینطور است. این رمان بیهدف یا صرفا سرگرمی و یا تلاش برای نویسندگی نگاشته نشدهاست. من مجموعهای از اهداف را در نظر داشتم و دنبال میکردم و بر این باورم که در این کتاب توانستم همه آنها را به موازات یکدیگر جلو ببرم و کاملا به مقصد برسانم و این حس خوب را به خودم مدیون بودم. من بر این باورم که هر فردی در زندگیاش باید یک بار یک کتاب بنویسد. این کار موجب پالایش عمیق روحی، فکری و نگاه انسان به زندگی و فلسفه آن میشود، من این کار را برای خودم و دل خودم انجام دادم و به عنوان شاید یک روانشناس یا دوست به همه عزیزان و خوانندگان پیشنهاد میکنم یکبار یک کتاب کامل بنویسند ولو خودشان و یا آدمهای محدودی خوانندهاش باشند اما یکی از اهدافی که من در این کتاب پیش رویم گذاشتم به تصویر کشیدن تقابل و تعامل دو جریان قوی در اجتماع ما یعنی سنتگرایی پوشالی و بیمایه از یکسو و سنتگرایی مدرن اجتماعی از سوی دیگر و همچنین تاثیری که این دو جریان در بطن جامعه ما بر یکدیگر میگذارند بود چراکه این دو جریان بسیار در هم تنیدهاند و هر دو در کنار یکدیگر در سطح جامعه به حیاتشان ادامه میدهند. سنت گرایی مدرن عنوانی است که من به شخصه برای یکی از این دو جریان در نظر میگیرم و معتقدم در جامعه ما این دو جریان هستند که حرف اول را میزنند و هنجارهای اجتماعی را هدایت میکنند. در جامعه ما مدرنیته به معنای واقعی وجود ندارد.
چرا رمان اینقدر تلخ بود، آیا واقعا اینقدر زندگی و متعاقب آن عشق تلخ است؟
البته سراسر تلخ هم نبود اما کلا باید بگویم متاسفانه بسیاری از مواقع واقعیات تلخ هستند و ما به عنوان انسانهایی که چند روزی چون مسافری بر این ارض خاکی گام مینهیم بایستی که همواره آمادگی داشتهباشیم واقعیات تلخ منجمله مرگ، شکست، وداع، بیتجربگی، حادثه یا آنچه به آن سرنوشت میگوییم و نظایر آن را که واقعیات یک زندگی میتوانند باشند را چون جام شوکران سر بکشیم، برخیزیم و باز به راهمان ادامه دهیم. این فلسفهی واقعی، حقیقی و برهنه زندگی است که ما انسانها با لباسهای فاخر و زرق و برقی که بر تن این واقعیات میکنیم و مشغلههای مختلف که برای خودمان فراهم کردهایم، تلاش میکنیم که تلخی واقعیات را استتار کنیم یا به قولی بر رنجها و ترسهای عمیق درونیمان مرحم بگذاریم. اتفاقهای این رمان اغلبشان یا حداقل مفاهیمشان ریشه در واقعیت دارند. برخی شخصیتها ساخته و پرداخته شده و برخی واقعیاند البته واقعیها هم بسیار ساخته و پرداخته شده و تغییر یافتهاند اما همانطور که متن شعر گونه و آغازین کتابم میگوید زندگی گاه تلخ است و گاه حتی خیلی تلخ اما واقعیت برهنه و بیرحم میگوید «همینست که هست» و اشاره بر واقعیات سخت و تلخی در زندگی دارد که ما کنترلی برای تغییر آنها نداریم، پس باید سعی کنیم بهترین بازیمان را با وجود آنها در صحنه زندگی به انجام برسانیم و چه بسا آن رنج را بپذیریم و چون کودکان با آن برخورد کنیم. فلسفه اصلی این کتاب و نکته پایانیاش بر اساس فلسفه یا روش درمانی هستیگرا یا همان اگزیستانسیالیست است. یعنی اینکه انسان باید خود بکوشد تا برای زندگیاش معنا بیافریند و بدنبال آن باشد؛ معناهای هدفمند، وزین و انسانی.
آدرس کوتاه خبر: