بعد از اينكه در ماشين گرانقيمت با همديگر .../ روسري را برداشتم و دور گردنش...
میار: فرجام یک رابطه
به گزارش میار، در پروندهای وقتی از پدر مقتول به عنوان ولی دم خواسته شد در جایگاه قرار بگیرد و شکایت و تقاضای خود را مطرح کند،پس از آنکه پشت تریبون قرار گرفت،چندلحظهای بدون آنکه حرفی بزند به میز دادگاه خیره شد.قبل از آنکه کلمهای بر زبان جاری کند،بیاختیار اشک از چشمانش سرازیر شد.دست در جیبهای خود کرد و دنبال دستمالی گشت تا اشکهایش را پاک کند.آهی کشید و دوباره بدون آنکه حرفی بزند ساکت ایستاد.گفتم پدرجان اگرحرف زدن پشت تریبون دادگاه برایتان دشوار است روی صندلی بنشینید و حرفتان را بزنید. یا اگر نمیتوانید احساسات خود را کنترل کنید،چند لحظهای بروید بیرون آبی به سروصورتتان بزنید و برگردید. به نشانه اینکه نیازی نیست سرش را بالا انداخت و با پشت دست اشک چشمانش را پاک کرد و با صدای آهسته و لرزان گفت من نگهبان یک شرکت دولتی بودم.برای آنکه شکم زن وبچهام را سیرکنم شبهای زیادی را دور از خانواده داخل یک دکه نگهبانی گذراندم. چند سالی است بازنشست شدم چون با همسرم دخترعمو پسرعمو بودیم،ابتدا چندمدتی بچهدار نشدیم. بعد ازبچهدار شدن هم دو تا از فرزندانم مشکل پیدا کردند و پس از چند سالی فوت کردند.از دار دنیا این یک دختر را داشتیم که این نامرد دختر را هم از ما گرفت وتمام زندگی ما را نابود کرد.حالا میخواهم قصاص شود.بعد از شنیدن اظهارات اولیای دم، وقتی متهم درجایگاه قرارگرفت،ابتدا منکر ارتکاب قتل شد اما در برابر سوالات متعدد دادگاه به تناقضگویی افتاد و سرانجام لب به سخن گشود. گفت شرم دارد پیش خانواده مقتول آنچه اتفاق افتاده است را بازگوکند.ازآنانعذرخواهی کرد واظهارداشت از یکسال پیش با مقتول آشنا شده است.ابتدا ارتباطشان درحد تماس تلفنی و ارسال پیامک بوده است.با ابرازعشق وعلاقهای که این خانم میکرده به وی دل بستگی پیدا کرده.رفته رفته ارتباطشان بیشتر شده.هفتهای یکی دوبار با هم قرار میگذاشتند و همدیگر را میدیدند. گاهی وقتها که میخواسته سرقرار حاضر شود،خودروی گرانقیمت یکی ازدوستانش را میگرفته وبا آن به سر قرار میرفته.وانمود کرده بوده خودرو مال پدرش است. سعی میکرده خودش رایک آدم مایهدار نشان دهد. همین باعث شده بوده هربار همدیگر رامیدیدند،مقتول موضوع ازدواج رامطرح کند اما اوتمایلی به ازدواج نداشته و ترجیح میداده است فقط رابطه دوستانه داشته باشند.از اصرارهای این خانم برای ازدواج نیز خسته وکلافه شده بوده.با خود میاندیشیده درصورت ازدواج از کجا معلوم فردا این خانم باکس دیگری دوست نشودو به اوخیانت نکند. تا اینکه در روز حادثه پس ازبرقراری رابطه،چشمش به روسریی افتاده که کنارشان بوده است.آن را برداشته دور گردن خانم پیچیده ونگه داشته تا خفه شود.
دکترمحمدباقر قربانزاده، رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران