شنبه، 29 اردیبهشت 1403
پایگاه خبری میار » اجتماعی » قضایی و حقوقی » دلسوخته امام حسین (ع)

دلسوخته امام حسین (ع)

0
335
کد خبر: 20159

میار: زمانی که کارآموز قضایی بودم چند نوبت فرصت شد تا نزد بازپرسانی که کارآموزی می کردم، در وقت کشیک همراهشان باشم. در یکی از نوبت هایی که بازپرس عهده دارکشیک بود، مطابق رویه معمول حدود دو سه ساعتی بعد از اتمام وقت اداری در محل کار ماندیم. یکی دو مورد پرونده های نه چندان مهم واصل شدکه اقدامات قضایی متناسب انجام و چون پرونده دیگری نبود، بازپرس توصیه های لازم را به دفترکرد و خداحافظی نمود. از آنجاکه محبت می کردند و مرا نیز تا مسیری می رساندند، به اتفاق هم به طرف پارکینگ رفتیم. تا داخل خودرو نشستیم، بازپرس یادش آمد پرونده ای که قرار بود برای نوشتن قرار نهایی به منزل ببرد را فراموش کرده است. ازخودرو پیاده شدیم و دوباره به شعبه برگشتیم. تا پرونده را ازکمد برداشتیم و خواستیم راه بیفتیم، متوجه سروصدا و دادوبیدادی شدیم. چند لحظه بعد پنج شش نفری را با سر و صورت خونی به همراه گزارش كلانتری آوردند. چون تعداد افراد زیاد بود، بازپرس سه نفرشان را به من محول کرد تا از آنان تحقیق کنم و از سه چهار نفر بقیه نیز خودش تحقیق نمود. در اثناء بازجویی موضوع و علت درگیری را پرسیدم. معلوم شد در یکی از محله های جنوب شهر، یکی از همسایه ها چند تا مرغ و خروس داشته و بستگانشان که از شهرستان به تهران می آمده اند آنها را به عنوان سوغاتی برایشان آورده اند. همسایه دیوار به دیوار ایشان باغچه کوچکی درحیاط منزلش داشته و به محض اینکه درب حیاط هر دو خانه باز می مانده مرغ و خروس ها به باغچه همسایه هجوم می برده اند. یکی دوباری آنها را با زبان خوش بیرون کرده بودند. چند باری با اعتراض و سروصدا از باغچه بیرون ریخته بودند تا اینکه یک روز طاقت همسایه طاق می شود. هنگامی که در بالکن منزل ایستاده بوده داشته سیگار می کشیده به محض اینکه چشمش به مرغ وخروس ها می افتدکه در حال زیرورو کردن باغچه اش بوده اند، بنای دادوفریاد می گذارد و چند فحش آبدار ناموسی نیز ضمیمه دادوبیداد خود کرده و نثار همسایه می نماید. پسرهمسایه که در منزل بوده فحش ها را می شنود و پاسخ می دهد. دو همسایه از دو طرف دیوار به هم فحش ردوبدل می کنند. پسر همسایه می آید از فرط عصبانیت چند لگدی به درب همسایه می زند. مرد بیرون می آید و با هم گلاویز می شوند. همسر ایشان به پسرش که در نزدیکی منزل مغازه داشته اطلاع می دهد و او را به معرکه می کشاند. فرزندان همسایه دیگر نیز سر می رسند و سر چند مرغ وخروس یک دعوای درست و حسابی با هم می کنند. نتیجه درگیری چند دماغ شکسته و یک چشم به شدت آسیب دیده و سر و صورت خونین و مالین بودکه به دادسرا آمده بودند. از پیرمردی که پدر یکی از این خانواده ها بود به هنگام تحقیق پرسیدم آیا دو تا دونه مرغ و خروس ارزش این علم شنگه را داشت؟ ارزش این را داشت که بخاطرش به زندان بروید؟ گفت تقصیر این ها شد. فحش ناموسی دادند. ما هم ازکوره دررفتیم، می دانم اشتباه کردیم. پس از تحقیقات از کسانی که شکایت شده بود، تأمین اخذ شد. بازپرس خطاب به کلانتری نوشت: کلیه مصدومین ابتدا به پزشکی قانونی فرستاده شوند و سپس به زندان اعزام گردند. فردای آن روز پرونده به همان بازپرس ارجاع شد. یکی از افرادی که با مشاهده مأمورین، متواری شده بود را دستگیرکرده بودند و به شعبه آوردند. پس از بازجویی از این متهم، زمانیکه برای وی قرارتأمین صادر شد یکدفعه ازجایش بلند شد. سرش را پایین آورد و جلوی بازپرس خم کرد و گفت آقای قاضی یک لحظه سرمن را نگاه کنید. بازپرس پیش از آنکه به سر متهم نگاه کند، در همان حالی که به صندلی خود تکیه داده بودگفت پس معلوم می شودآدم خیلی شرّی هستید! متهم گفت نه آقای قاضی، این خطوط همه اش جای قمه است. من نذر دارم محرم هر سال برای امام حسین(ع) قمه می زنم. بازپرس گفت کسی که برای امام حسین(ع) قمه می زند، بی خود و بی جهت دیگران را به باد کتک نمی گیرد. توچطور ادعا داری برای امام حسین(ع) قمه می زنی و آنوقت زدی یکی دو نفررا داغون کردی؟ گفت چون فحش ناموسی دادند من هم این کار را کردم. اگر فحش ناموسی نمی دادند بی خیال می شدم. علت فرارکردن من هم تنها به این خاطر بودکه می دانستم اگرگیر بیفتم و دستگیرم بکنند به زندان خواهند فرستاد و درآن صورت شب عاشورا نمی توانم قمه بزنم والا تصمیم داشتم روز بعد از عاشورا خودم را معرفی کنم. متهم پس ازگفتن این حرف یک دفعه گواهینامه اش را ازجیبش درآورد و گذاشت روی میز. گفت این پیش شما گرو باشد الآن کسی را ندارم به عنوان ضامن معرفی کنم، به این عزای حسینی قسم وقتی نذرم را ادا کردم فردای عاشورا اول وقت می آیم خدمت تان وخودم را معرفی می کنم. فرق سر این جوان پر از زخم های ترمیم یافته ای بودکه به نظرمی آمد جراحت ناشی از ضربات قمه است. بازپرس پس از دیدن سر این جوان نگاهی به من کرد و گفت نظر شماچیست؟ گفتم به نظر قابل اعتماد می آید. از این لوطی هایی است که پایبند حرفش باشد. جوان را بدون تأمین آزاد کردیم. فردای روز عاشورا که  به بازپرسی آمدم همان اول وقت دیدم پس از زدن درب شعبه، جوانی که سرش را با پارچه سفیدی بسته بود وارد شد و گفت من در خدمتم.

دکترمحمدباقر قربانزاده؛ رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید