یکشنبه، 16 اردیبهشت 1403
پایگاه خبری میار » اجتماعی » انتظامی » همسرم شب ها را دیر به خانه می آمد و...

همسرم شب ها را دیر به خانه می آمد و...

0
290
کد خبر: 19304
میار: روی رفتن به منزل پدرم و درخواست کمک از آن ها را نداشتم، نمی دانستم چه کنم، چون آن ها دیگر مرا به فرزندی خود قبول نداشتند. 20 سالم بود که با پسری در راه دانشگاه دوست شدم، کم کم دوستی ما صمیمی شد و او یک روز از من خواستگاری کرد اما وقتی موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم با این ازدواج مخالفت کردند و دایم به من می گفتند که این پسر به درد تو نمی خورد.خلاصه وقتی با اصرارها و تهدیدهای من مبنی بر فرار از خانه روبه رو شدند با ازدواج من با قاسم موافقت کردند ولی با یک شرط، این که برای همیشه آن ها را ترک کنم. من هم که حسابی عشق قاسم، چشم و گوشم را کور و کر کرده بود شرط آن ها را قبول کردم و با هزاران امید با او ازدواج کردم. چند ماه بعد از عروسی با او برای پیدا کردن کار عازم مرکز استان شدیم و او در یکی از کارخانه ها مشغول شد، اوایل همه چیز خوب بود اما کم کم رفتار قاسم تغییر کرد، بیشتر شب ها دیر وقت به خانه می آمد، وقتی هم که در منزل بود سر هر موضوع کوچکی عصبانی می شد و داد و فریاد راه می انداخت.یک شب که سر همین مسائل با هم درگیر شدیم با عصبانیت در را بست و از خانه بیرون رفت. صبح شد و او هنوز برنگشته بود، هر چقدر هم که به تلفن همراهش زنگ می زدم جواب نمی داد. داشتم از نگرانی دق می کردم که نزدیک ظهر از کلانتری به گوشی ام زنگ زدند، وقتی مراجعه کردم گفتند که شوهر شما با عابر پیاده ای تصادف کرده و آن فرد حالا در کماست و همسرت هم بازداشت شده است. آن جا بود که تازه فهمیدم قاسم به شیشه اعتیاد دارد و به همین دلیل در منزل عصبی بود و پرخاشگری می کرد، آن شب هم چون شیشه مصرف کرده و پشت فرمان نشسته بود با آن عابر پیاده تصادف کرد که آن شخص دچار نقص عضو شده و قاسم هم به دلیل این که توانایی تامین دیه را نداشته و نتوانسته است رضایت شاکی را به دست آورد به زندان افتاده است.حالا من مانده بودم تنها و بی کس و بدون پشت و پناه، روی رفتن به منزل پدرم و درخواست کمک از آن ها را هم نداشتم، نمی دانستم چه کنم، چون آن ها دیگر مرا به فرزندی خود قبول نداشتند. برای تامین مخارج زندگی با مشکل مواجه بودم، خرج بالای زندگی از یک طرف و تامین دیه برای آزادی قاسم از طرف دیگر فشارهای زیادی بر من وارد کرده بود تا این که به فروشگاهی رفتم، ناگهان با دیدن پول های دخل وسوسه شدم. من که اصلاً اهل این حرف ها نبودم به دلیل مشکلی که برای همسرم پیش آمده بود و فرار از بن بستی که در آن افتاده بودم از غفلت صاحب مغازه سوءاستفاده کردم و دست به سرقت زدم اما صاحب مغازه سریع از موضوع با خبر شد و با 110 تماس گرفت و ماموران مرا دستگیر کردند. زن جوان با ناراحتی در حالی که چشمانش را به زمین دوخته بود گفت: من اهل این حرف ها نیستم به خدا مجبور بودم و چاره ای نداشتم، کمکم کنید.
دسته بندی: انتظامی / اسلاید شو
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید