جمعه، 14 اردیبهشت 1403
پایگاه خبری میار » اجتماعی » خانواده و جوانان » وقتی شوهرم از خانه مهسا بیرون آمد فهمیدم آنها شب را با هم...

وقتی شوهرم از خانه مهسا بیرون آمد فهمیدم آنها شب را با هم...

0
307
کد خبر: 19010
میار: هفت سال از زندگی مشترکم با مجتبی می گذشت که سرکوفت های مادر و خواهرشوهرم برای بچه دار نشدنم مرا کلافه کرده بود، از راهنمایی همسایه ها و دوستان و معرفی به پزشک های متخصص گرفته تا غرغر همسرم برای پرداخت هزینه سنگین درمان؛ خسته شده بودم.
طبقه پایین منزل ما خالی بود و هر بار افراد مختلفی برای اجاره سر می زدند ولی هر بار مجتبی به بهانه های مختلف به آن ها جواب رد می داد.
روزی زنگ در خانه به صدا درآمد. جلوی در رفتم، زن جوانی با یک دختر بچه به محض دیدنم شروع کرد به دعا کردن. گیج شده بودم، علت حضورش را پرسیدم، زن گفت: صاحبخانه به بهانه بالا بردن اجاره قصد ریختن وسایل خانه ام به داخل کوچه را دارد و همسر شما آدرس این جا را به من داد و گفت می توانم با مبلغ اجاره قبلی در طبقه پایین خانه شما زندگی کنم.
سریع به مجتبی زنگ زدم و او هم گفت دلم برای آن زن سوخت و خواستم ثواب کنم.
هنگام اسباب کشی از مهسا علت نبود شوهرش را پرسیدم که گفت: شوهرش راننده ماشین سنگین است و الان حضور ندارد.
بعد از یکی دو هفته از این ماجرا کم کم به رفتار شوهرم مشکوک شدم، او شب دیروقت به خانه می آمد و هنگام جواب دادن به تلفن همراهش از من فاصله می گرفت.
از برادرم خواستم چند وقتی مجتبی را زیر نظر بگیرد که او بعد از پذیرفتن درخواستم  گفت مجتبی سر شب بعد از اتمام کارش بلافاصله به خانه می آید و اصلاً مشکل خاصی ندارد. این جا بود که شک من به ساکن طبقه پایین خانه بیشتر شد .
فردای آن روز اوایل شب به محض این که مجتبی وارد خانه مهسا شد پشت در خانه منتظر شدم تا این که تقریباً ساعت 10 شب از آن جا بیرون آمد و با دیدن من شوکه شد ولی زود خودش را جمع و جور کرد و  گفت  آبگرمکن طبقه پایین خراب بوده و مهسا خانم از من خواسته تا آن را درست کنم.
من که از دروغ های او خسته شده بودم گفتم مثل این که هر شب آبگرمکن خراب می شود و...
بعد از کلی جر و بحث مجتبی حرف دلش را گفت که مهسا از شوهرش جدا شده و قرار است به زودی با هم عقد موقت کنند و  نداشتن بچه را بهانه کرد.
بعد از تقریباً دو ماه از این ماجرا، از مجتبی جدا شدم و به خانه پدرم برگشتم .
اوایل برایم خیلی سخت بود ولی به کمک مادرم توانستم این ماجرا را فراموش کنم.
مجتبی هم بعد از طلاق من، با مهسا ازدواج کرد اما او با نقشه ای از قبل چیده شده خانه اش را از او به عنوان مهریه گرفت و جدا شد.
الان مجتبی پشیمان از گذشته با من تماس گرفته و درخواست ازدواج دوباره کرده است! حالا به مرکز مشاوره آمده ام تا ببینم چه کاری باید انجام دهم؟
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید