یکشنبه، 16 اردیبهشت 1403
پایگاه خبری میار » اجتماعی » قضایی و حقوقی » مثله کردن هشت زن پس از سرقت جواهرات| این مرد از زنان نفرت داشت| او کتاب زندگی ننگین خود را گفت+ تصویر متهم

مثله کردن هشت زن پس از سرقت جواهرات| این مرد از زنان نفرت داشت| او کتاب زندگی ننگین خود را گفت+ تصویر متهم

0
934
کد خبر: 14015
میار: مردی که هشت زن را کشته است دیروز صبح در دادگاه محاکمه شد.

محاکمه متهم

صبح دیروز نخستین جلسه رسیدگی قتل سریالی زوج گیلانی در رشت به ریاست قاضی کاشانی با حضور قاتلان و اولیای دم مقتولان برگزار شد.

در این جلسه نماینده دادستان به قرائت گزارش ۴۷ صفحه‌ای کیفرخواست برای متهمان زوج ردیف اول (ف.ن) معروف به بهزاد و ردیف دوم (ل.گ) معروف به نگار که نتیجه گزارش‌های بازپرسان، دایره جنایی پلیس آگاهی و پزشکی قانونی است، پرداخت.

در کیفرخواست قرائت‌شده از سوی نماینده دادستان برای متهم ردیف اول، اتهاماتی مانند قتل عمدی هشت زن مسلمان، شش فقره جنایت بر میت با مثله کردن آن‌ها و هشت فقره سرقت و پنهان کردن اجساد در رودخانه‌ها و حاشیه جاده‌ها ذکرشده است.

همچنین در قرائت کیفرخواست برای متهم ردیف دوم یک فقره معاونت در قتل، مباشرت در خریدوفروش طلاجات مساعدت در خلاصی متهم ردیف اول از طریق منحرف کردن ادله، مشاهده و مسجل شده است.

نماینده دادستان در گزارش خود برای متهم ردیف اول درباره نحوه آشنایی با مقتولان و چگونگی سرقت طلاجات آن‌ها اظهار کرد قاتل ردیف اول با جلب اعتماد زنان باهدف دستیابی به طلاجات و با فریب دادن آن‌ها مبنی بر این‌که رستورانی در منطقه امامزاده هاشم داریم و نیازمند کارگر هستیم و در برخی از قتل‌ها باهدف مساعده مالی به فقرا از سوی یک موسسه حمایتی که خودشان مسئول آن هستند اقدام به دریافت شماره تماس خانواده‌ها و ارتباط مکرر و سپس آن‌ها را با همسر خود آشنا و در فرصتی معین و فریب‌دهنده اقدام به قتل و سرقت طلا و جواهرات می‌کرده است.

بنابراین گزارش، زنان مقتوله بالای ۵۰ سال سن داشتند و همگی حین خروج از منزل مقدار زیادی طلا به همراه و یا خود را با آن زینت کرده بودند.

این زوج قاتل در اظهارات خود به مثله و قطعه‌قطعه کردن شش فقره زن با چاقو از ناحیه‌های گردن، دست‌وپا در حمام خانه و ریختن آن‌ها در کیسه‌های زباله رنگی و سپس پنهان کردن آن‌ها با دفن در زمین و یا انداختن آن‌ها به آب و حاشیه خیابان‌ها اعتراف کرده‌اند.

همچنین در گزارش‌های نماینده داستان آمده است متهم ردیف دوم پس‌ازاینکه همسرش مقتولان را به قتل می‌رسانده، طلاها را برای این‌که شک طلافروشی‌ها را نسبت به خود از بین ببرند در محله‌ها و فروشگاه‌های جواهری مختلف در فواصل زمانی طولانی عرضه می‌کردند و با این اقدام ردی از خود باقی نمی‌گذاشتند.

نماینده دادستان همچنین در گزارش‌های خود قرائت کرد که متهم ردیف اول برای خرید سیم‌کارت و گوشی‌های سرقتی به فروشگاه‌های مستقر در خواهر امام رشت اقدام به خرید می‌رفته اما به دلیل اینکه شناسایی نشود همسر خود را به این کار فراخوانده و تمامی سیم‌کارت‌های مسروقه توسط همسرش تهیه و برای ارتباط با زنان و فریب دادن آن‌ها در اختیارش قرار می‌گرفت.

متهم ردیف اول و دوم طبق گزارش‌های پزشکی قانونی از صفات شخصیتی نظیر وابسته بودن، ناپختگی، ضداجتماعی و در هنگام ارتکاب به قتل و مثله کردن اجساد، هیچ‌گونه آثار ناشی از جنون و یا سلب اراده در آن‌ها محرز نشده است.

از انگیزه‌های قتل متهم ردیف اول مواردی همچون بی‌پولی، مشکلات اقتصادی و معیشتی، فقر و فساد اخلاقی همسر اول یادشده و قاتل انتقام‌جویی از زندگی دیگران را از دلایل دیگر جرائم خود برشمرده است.

متهم ردیف اول در سال ۱۳۸۰ با فردی به نام ع.پ ازدواج‌کرده و پس از مدتی زندگی مشترک در سال ۱۳۸۵ این نامه خطاب به همسرش کرده که برای همیشه شما را ترک خواهم کرد.

همسر اول متهم ردیف اول در بازجویی‌های خود در دایره‌های قضایی اعتراف کرده که نامبرده در اواخر زندگی مشترک خود وی را تهدید کرده و همیشه چاقویی به‌پای‌خود می‌بسته و مبادرت به حمله آن در خودروی شخصی‌اش می‌کرده است و من را نیز تهدید می‌کرد که اگر این موضوع را با دیگران مطرح کنم، مرا خواهد کشت.

متهم ردیف دوم در بازجویی‌های خود در دایره‌های قضایی مطرح کرده که پس از فهمیدن به ارتکاب چهار فقره قتل از سوی همسرش و در میان گذاشتن دلایل آن با متهم ردیف اول از سوی همسرش مورد تهدید قرارگرفته که اگر این موضوع را با دیگران مطرح کند، خود و فرزند مشترکشان را خواهد کشت.

همچنین در گزارش نماینده دادستان آمده است زنانی نیز پس از اعتمادسازی از دام و حیله این زوج نجات‌یافته‌اند.

نجات‌یافتگان در اعترافات خود به دایره قضایی اعلام کردند که این زوج قاتل پس از اعتمادسازی، آن‌ها را به عروسی‌ای در تهران فرامی‌خواندند و در طی مسافت از آن‌ها سؤال می‌کردند که آیا طلا و جواهرات خود را با خود همراه دارند یا نه که پس از متمرکز شدن روی این سؤال، مشکوک و با تلاش از خودرو پیاده می‌شدند.

قاضی این پرونده نیز در پایان جلسه اعلام کرد پس از برگزاری جلسات آتی به فرجه قانون‌گذار رأی را صادر کرده و درصورتی‌که متهمان اعتراضی داشته باشند پرونده به دیوان عالی کشور ارسال خواهد شد و پس از طی مراحل نهایی حکم به مرحله اجرا درخواهد آمد.

اولیای دم مقتولان نیز از مقام قضایی اشد مجازات ازجمله سنگسار و قصاص را در اسرع وقت خواستار شده‌اند.

براساس این گزارش، جلسه بعدی این قتل سریالی در تاریخ ۳۱ خرداد امسال برگزار و در آن رسیدگی به اظهارات اولیای دم و وکلای آن‌ها در خصوص اصل خواسته برگزار خواهد شد.


مصاحبه با متهم


«آرام، خونسرد و سخنور». اين خصوصيات قاتل سريالي زنان در استان گيلان است؛ مردي که با گذشت سال‌ها از نخستين جناياتش، جزئيات همه آنها را به‌خاطر دارد و با دقت و مو‌به‌مو آنها را شرح مي‌دهد. فرزاد متولد 1356 است و تا دوم راهنمايي بيشتر درس نخوانده اما به‌گفته خودش روابط عمومي بالايي دارد. او در يک گفت‌و‌گو جزئيات قتل‌هاي سريالي و انگيزه‌اش از اين جنايات را شرح داده و مي‌گويد: «حالا که اينها را تعريف مي‌کنم، انگار کتاب‌داستان مي‌خوانم و باورم نمي‌شود قتل‌ها کار خودم بوده.»
از تمامي زنان متنفرم
او درمورد اينکه چطور دست به قتل زده، مي‌گويد: ‌«شکست در زندگي با همسرم اولم دليل همه اينها بود. مرا به جايي رساند که از تمام زنان متنفر شدم و کينه به دل گرفتم، آن‌قدر که به جنون رسيدم. سه قتلي که بين سال‌هاي ٨٧ تا ٨٨ انجام دادم، فقط به‌خاطر انتقام‌گرفتن از زنان بود اما چهار قتلي که در سال ٩٥ انجام دادم، ٨٠ درصد به‌خاطر مشکلات مالي و ٢٠ درصد به‌خاطر همان تنفرم بود. از طريق يکي از دوستانم با همسر اولم آشنا شدم. او کاري با من کرد که از تمام زنان متنفر شدم. بايد بگويم بدبختي‌هاي من از زماني شروع شد که از طريق يکي از آشنايان افتادم در کار خريدوفروش عتيقه و زيرخاکي.»
او در مورد اولين انگيزه قتل نافرجامش توضيح مي‌دهد: «معمولا افرادي که در اين کار هستند، تمام اموالشان را به نام شخصي ديگر مي‌کنند که اگر‌ گير افتادند، اموالشان از دست نرود. من هم تمام خانه و زندگي‌ام را به نام همسرم کردم. يک کارگاه چوب‌بري داشتم که آن را هم به نامش زدم تا اينکه وقتي با هم دچار اختلاف شديم، يکي از روزها توي چشمانم نگاه کرد و گفت ديگر نمي‌خواهمت. بعدا متوجه شدم پيش از من عاشق فرد ديگري بوده است. اينها را که فهميدم، تصميم گرفتم او را به قتل برسانم. حتي نقشه قتل کشيدم .حتي يک‌بار مي‌خواستم همسرم را خفه کنم که دخترم گريه کرد و با صداي او همسايه‌ها هم به خانه‌ام ريختند و همسرم را از زير دستم بيرون کشيدند. به‌خاطر اينکه دخترم بي‌سرپرست نباشد، بي‌خيال شدم و گفتم مي‌روم اما طلاقت نمي‌دهم.»
در اولين قتل ترسيده بودم
او از نخستين جنايت خود مي‌گويد: «از من جزئيات قتل‌‌ها را بپرسيد، نه تاريخ دقيقش را. غروب يک روز باراني بود اما راستش تاريخ دقيقش يادم نيست. آن روز از کارگاه چوب‌بري بيرون آمدم. راستش من چندين‌بار کارم را عوض کردم و بعد از کار آشپزي در کشتي و خريدوفروش عتيقه، رفته بودم سراغ خريدوفروش چوب و کارگاه چوب‌بري راه‌انداخته بودم. آن روز در جاده و نرسيده به رشت، خانمي را ديدم که کنار خيابان ايستاده بود و برايم دست تکان داد. پايم را روي ترمز گذاشتم و او سوار شد. من گاهي مسافرکشي هم مي‌کردم. او سر صحبت را باز کرد و شماره تلفنش را داد. فرداي آن روز با تلفن کارتي به او زنگ زدم و روز دوم با آن زن در کوچصفهان قرار گذاشتم. صبح بود. وقتي توي ماشين نشست، متوجه شدم حالش خوب نيست. او را به خانه‌ام در زيباکنار بردم؛ تنها ملکي که برايم مانده بود و آنجا زندگي مي‌کردم. وقتي وارد خانه شديم، دستانش را بستم. بعد با روسري دهانش را بستم و از پشت سر طنابي دور گردنش انداختم و خفه‌اش کردم. براي اينکه راحت جسد او را حمل کنم، مثله‌اش کردم. چون بار اول بود، حالم بد شد و به‌شدت ترسيده بودم. او ادامه مي‌دهد: «خيلي ترسيده بودم. سه روز اصلا نخوابيدم و وحشت داشتم. مي‌ترسيدم زنده شود. کابوس مي‌ديدم و احساس مي‌کردم روح مقتول داخل خانه‌ام است».
در قتل دوم ترسم ريخت
او درمورد دومين جنايتش مي‌گويد: ‌«در قتل دوم ديگر ترس قتل اول را نداشتم. فاصله قتل دوم تا اول به سال نکشيد و چند‌ماه بود. در آن زمان از آستانه‌اشرفيه چوب خريده بودم و به‌سمت رشت مي‌رفتم. يک زن برايم دست تکان داد. تا سوار شد به‌راحتي با او طرح دوستي ريختم. همان روز به من گفت بيا به مادرم نشانت بدهم. او شماره‌اش را به من داد و بعد پياده شد. روز بعد اتفاقي او را ديدم. قرصي از کيفش بيرون آورد و به من داد تا بخورم. خودش هم قرصي خورد که ناگهان بي‌حال شد. ديدم يخ کرده و رنگش پريده است. براي همين تصميم گرفتم او را هم به قتل برسانم. با طناب زردرنگي خفه‌اش کردم. هيچ تقلايي هم نکرد. بعد جسد را داخل صندوق‌عقب گذاشتم و به‌سمت خانه پدري‌ام رفتم. در آنجا به بهانه درست‌کردن انباري، به طويله رفتم. قبري کندم و جسد را دفن کردم، پس از قتل برايش دعا خواندم.» او درمورد قتل سومش مي‌گويد: ‌«ديگر افتاده بودم توي اين کار و انگار برايم عادي شده بود. ترسم کاملا ريخته بود. سومين زن را در فلکه گاز روستاي رودبارکي سوار کردم. تصور کردم مشکل اخلاقي دارد. مي‌خواستم همان لحظه کار را تمام کنم اما نشد. او وقتي سوار شد مرتب مي‌خنديد و حالت عادي نداشت. در خيابان چرخي زدم تا شب شد. به سمت جاده تهران رفتم و نخستين کسي بود که با چاقو به سمتش حمله کردم و ضربه‌اي به قفسه سينه‌اش زدم. بعد با کمربند ماشين خفه‌اش کردم.»
روایتی مانند کتاب
چه شد که برای نخستین‌بار دست به جنایت زدی؟
شکست در زندگی با همسرم اولم دلیل همه اینها بود. مرا به جایی رساند که از تمام زنان متنفر شدم و کینه به دل گرفتم آنقدر که به جنون رسیدم.
اگر انگیزه‌ات انتقام از زنان بود، پس چرا طلاهایشان را سرقت می‌کردی؟
٣ قتلی که بین سال‌های ٨٧ تا ٨٨ انجام دادم، فقط به‌خاطر انتقام گرفتن از زنان بود. اما ٤ قتلی که در سال ٩٥ انجام دادم ٨٠ درصد به‌خاطر مشکلات مالی و ٢٠درصد به‌خاطر همان تنفرم بود.
ممکن است تعداد قتل‌هایی که انجام دادی بیشتر از این حرف‌ها باشد؟
ببینید من اصلا آدم دروغگویی نیستم. بهتر بگویم از دروغ بیزارم. پس بدانید که حقیقت را می‌گویم. چون روز اول مرا به جرم ٤ قتلی که در سال ٩٥٥ انجام دادم، دستگیر کردند و در اداره آگاهی پرسیدند ممکن است قتل‌های دیگری هم انجام داده باشی؟ به آنها گفتم اجازه بدهید فکر کنم. ٤٤ ساعت در سلولم بودم و با خودم کلنجار رفتم. بعد گفتم بهتر است حقیقت را بگویم. افسر تحقیق را صدا زدم و صادقانه گفتم من ٣ زن دیگر را هم کشته‌ام. برگه بیاورید تا جزئیات قتل‌ها را بنویسم. من ٧ قتل انجام داده‌ام اگر هم بیشتر بود می‌گفتم و ترسی از کسی ندارم. با اطمینان می‌گویم ٧ نفر را کشته‌ام.
گفتی شکست در زندگی با همسر اولت تو را به جایی رساند که از زن‌ها متنفر شدی. مگر چه اتفاقی افتاد؟
من ١٠، ١١سال پیش در کشتیرانی بندرعباس کار می‌کردم و آشپز بودم. برادرم ناخدای همان کشتی بود و او مرا به سرکار برده بود. از طریق یکی از دوستانم با همسر اولم آشنا شدم. خودم هم بچه روستایی بودم. بچه شهر نبودم که زرنگ باشم. ساده بودم و از سر سادگی تن به نخستین ازدواجم دادم، اما زندگی کاری با من کرد که از تمام زنان متنفر شدم. باید بگویم بدبختی‌های من از زمانی شروع شد که از طریق یکی از آشنایان افتادم در کار خرید و فروش عتیقه و زیرخاکی.
معمولا افرادی که در این کار هستند تمام اموالشان را به نام شخصی دیگر می‌کنند که اگر گیر افتادند اموالشان از دست نرود. من هم تمام خانه و زندگی‌ام را به نام همسرم کردم. یک کارگاه چوب‌بری داشتم که آن را هم به نامش زدم تا اینکه وقتی با هم دچار اختلاف شدیم، یکی از روزها توی چشمانم نگاه کرد و گفت دیگر نمی‌خواهمت.
بعدا متوجه شدم که پیش از من عاشق فرد دیگری بوده است. اینها را که فهمیدم تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم. حتی نقشه قتل کشیدم اما به‌خاطر دخترمان که فکر کنم الان 10سالش باشد، این کار را نکردم. حتی یک‌بار می‌خواستم همسرم را خفه کنم که دخترم گریه کرد و با صدای او همسایه‌ها هم به خانه‌ام ریختند و همسرم را از زیر دستم بیرون کشیدند. به‌خاطر اینکه دخترم بی‌سرپرست نباشد، بی‌خیال شدم و گفتم می‌روم اما طلاقت نمی‌دهم.
اما همسرت گفته که او و خانواده‌اش هوای تو را داشته‌اند و تو بیکار بودی؟
سکوت
از همسر اولت خبری نداری؟
نه اصلا. دلم نمی‌خواست حتی به‌خاطر دخترم از او خبری بگیرم.
یعنی پس از جدایی، قتل‌هایت را شروع کردی؟
دقیقا. بعد از آن جرقه جنایت در ذهنم زده شد. چون من که این همه سال کار کرده و سرمایه داشتم، شده بودم یک بدهکار ورشکسته. من چندین زمین و ویلا در زیباکنار داشتم و حتی ورزشکار بودم. در نزدیکی زیباکنار یک باشگاه ورزشی است که عکس‌های مرا به دیوار زده. من کنگ‌فو کار می‌کردم و مهارتم در نانچیکو بی‌نظیر بود. اما پس از آن اتفاق‌ها آتش کینه در دلم روشن شد و شروع کردم به انتقام گرفتن.
از نخستین جنایت بگو، چه زمانی آن را انجام دادی؟
از من جزئیات قتل‌‌ها را بپرسید نه تاریخ دقیقش را. غروب یک روز بارانی بود اما راستش تاریخ دقیقش یادم نیست. آن روز از کارگاه چوب‌بری بیرون آمدم. راستش من چندین بار کارم را عوض کردم و بعد از کار آشپزی در کشتی و خرید و فروش عتیقه، رفته بودم سراغ خرید و فروش چوب و کارگاه چوب‌بری راه‌انداخته بودم. آن روز در جاده و نرسیده به رشت خانمی را دیدم که کنار خیابان ایستاده بود و برایم دست تکان داد.
پایم را روی ترمز گذاشتم و او سوار شد. من گاهی مسافرکشی هم می‌کردم. او سر صحبت را باز کرد و شماره تلفنش را داد. فردای آن روز با تلفن کارتی به او زنگ زدم و روز دوم با آن زن در کوچصفهان قرار گذاشتم. صبح بود. وقتی توی ماشین نشست متوجه شدم حالش خوب نیست. او را به خانه‌ام در زیباکنار بردم؛ تنها ملکی که برایم مانده بود و آنجا زندگی می‌کردم. وقتی وارد خانه شدیم، دستانش را بستم. بعد با روسری دهانش را بستم و از پشت سر طنابی دورگردنش انداختم و خفه‌اش کردم. برای اینکه راحت جسد او را حمل کنم مثله‌اش کردم.
چون بار اول بود، حالم بد شد و به‌شدت ترسیده بودم. کارم که تمام شد از خانه بیرون رفتم و ملحفه خریدم و آن را داخل ملحفه پیچیدم و داخل صندوق عقب ماشینم گذاشتم. می‌خواستم آن را رها کنم اما هرجا می‌رفتم از ترس اینکه کسی مرا ببیند بی‌خیال می‌شدم. خلاصه ٣روز جسد داخل صندوق عقب ماشینم بود و دیگر کم کم ماشین بوی تعفن گرفته بود. روز سوم گفتم باید هرطور شده آن را رها کنم.
خیلی ترسیده بودم. ٣روز اصلا نخوابیدم و وحشت داشتم. می‌ترسیدم زنده شود. کابوس می‌دیدم و احساس می‌کردم روح مقتول داخل خانه‌ام است. از طرفی می‌ترسیدم گیر بیفتم. برای همین روز سوم از خانه بیرون آمدم. همه جای خیابان پلیس می‌دیدم. وحشت کردم و با خودم می‌گفتم حتما در تعقیب من هستند اما بعد متوجه شدم برای فوتبال است. بالاخره به سمت جاده سراوان رفتم و جسد را داخل استخر ماهی انداختم.
کسی تو را ندید؟
نه. هم شب بود و هم حواسم جمع بود که کسی مرا نبیند.
طلاهای مقتول را هم برداشتی؟
برداشتم اما نمی‌دانم چه کردم. در آن زمان من واقعا نیاز مالی نداشتم. قصدم انتقام بود.
از دومین جنایت بگو؟
در قتل دوم دیگر ترس قتل اول را نداشتم. فاصله قتل دوم تا اول به سال نکشید و چند‌ماه بود. در آن زمان از آستانه اشرفیه چوب خریده بودم و به سمت رشت می‌رفتم. یک زن برایم دست تکان داد. تا سوار شد به راحتی با او طرح دوستی ریختم. همان روز به من گفت بیا به مادرم نشانت بدهم، چون خیلی خوش تیپی! تعجب کردم. او شماره‌اش را به من داد و بعد پیاده شد.
روز بعد اتفاقی او را دیدم. قرصی از کیفش بیرون آورد و به من داد تا بخورم. خودش هم قرصی خورد که ناگهان بی‌حال شد. دیدم یخ کرده و رنگش پریده است. گفتم خدایا چه کنم؟ برای همین تصمیم گرفتم او را هم به قتل برسانم. با طناب زردرنگی خفه‌اش کردم. هیچ تقلایی هم نکرد. بعد جسد را داخل صندوق عقب گذاشتم و به سمت خانه پدری‌ام رفتم. در آنجا به بهانه درست کردن انباری، به طویله رفتم. قبری کندم و جسد را دفن کردم. پس آن رویش سیمان ریختم و چون عذاب وجدان گرفته بودم، پس از قتل برایش دعا خواندم.
چرا عذاب وجدان؟
چون فکر می‌کردم معلول ذهنی است.
آن روز در خانه پدری‌ات کسی تو را ندید؟
نه. مادرم در آن زمان سکته کرده بود و پدرم مراقب او بود. خواهر و برادرهایم یا سرکار بودند یا ازدواج کرده و سر خانه و زندگی‌شان بودند.
چندتا خواهر و برادرهستید؟
٥ تا پسریم و ٦ تا دختر. من کوچک‌ترین فرزند خانواده‌ام.
از قتل سوم بگو؟
قتل سوم هم فاصله‌اش با دوتای قبلی به سال نکشید. دیگر افتاده بودم توی این کار و انگار برایم عادی شده بود. ترسم کاملا ریخته بود. سومین زن را در فلکه گاز روستای رودبارکی سوار کردم. تصور کردم مشکل اخلاقی دارد. می‌خواستم همان لحظه کار را تمام کنم اما نشد. شماره‌اش را گرفتم و 3 روز بعد با او قرار گذاشتم. او وقتی سوار شد مرتب می‌خندید و حالت عادی نداشت. در خیابان چرخی زدم تا شب شد. به سمت جاده تهران رفتم و نخستین کسی بود که با چاقو به سمتش حمله کردم و ضربه‌ای به قفسه سینه‌اش زدم. بعد با کمربند ماشین خفه‌اش کردم.
با جسد چه کردی؟
آن را داخل صندوق عقب ماشینم گذاشتم و به سمت خانه پدرزنم رفتم. آن زمان با زنی که در همسایگی خانه پدری‌ام زندگی می‌کرد، آشنا شده و عقد موقت کرده بودیم. وقتی به خانه پدرش رسیدم خیلی ترسیده بودم از اینکه لو بروم و پدرزنم متوجه شود که دامادش یک قاتل سریالی است. ماشین داخل پارکینگ بود و جسد در صندوق عقب آن. صبح به بهانه اینکه کار دارم از خانه بیرون زدم و جسد را روبه‌روی پلیس راه رشت- فومن داخل رودخانه رها کردم.
بـعـد دیگر قتل‌ها را متوقف کردی درست است؟
وقتی خانمم را صیغه دائم ٩٩ ساله کردم، دیگر سمت قتل نرفتم و در واقع توبه کردم.
پس چه شد که دوباره در سال ٩٥ دست به قتل زدی؟
دوباره یک جرقه باعث شد به سمت جنایت بروم. هرچند در این سال‌ها گاهی کابوس می‌دیدم و روح آن زن‌ها به خوابم می‌آمدند. من بعد از ازدواج دومم کار چوب را رها کرده و در کار خرید و فروش ماشین و برنج افتادم. اما عده‌ای سرم را کلاه گذاشتند و پولم را خوردند.
دوباره ورشکسته شدم و طلبکارانم حکم جلب مرا گرفتند. مجبور شدم پول پیش خانه‌ام را به طلبکارانم بدهم و خودم ٦‌ماه در چادر در خیابان‌ها زندگی می‌کردم، آن هم به همراه همسر و دخترم. وضعیت بدی داشتیم. فکر کنید برای حمام به دریا می‌رفتیم.
تا اینکه یکی از آشنایانمان زنی را به من معرفی کرد تا کاری برایم دست و پا کند اما آن زن پیشنهادی به من داد که باعث شد دوباره حالت جنون به سراغم بیایید و دوباره تصمیم به آدمکشی بگیرم. او می‌خواست از همسرم سوءاستفاده کنم و بخواهم که تن‌فروشی کند. این را که شنیدم اعصابم خرد شد و این شروع قتل‌های دیگر پس از چند سالی که وقفه افتاد، شد.
قتل چهارم را چطور رقم زدی؟
در واقع باید بگویم قتل اول پس از توبه‌ام! مقتول زنی ٥٠ ساله بود. او را حوالی پل عراق در رشت سوار ماشینم کردم. وقتی سوار شد متوجه شدم طلا دارد. شروع قتل‌های جدید این‌بار بیشتر به‌خاطر مشکلات مالی بود. آن زن ٧٧ گوشی موبایل داشت و سرش خیلی شلوغ بود. با او طرح دوستی ریختم. گفتم به من پول قرض بده چون وضعیتم بحرانی است اما قبول نکرد تا اینکه تصمیم به کشتنش گرفتم.
اگر پول قرض می‌داد، جانش را نمی‌گرفتی؟
نه. من همه را امتحان می‌کردم. مثلا چندبار از قربانیان قبلی‌ام می‌خواستم به دوستی‌مان پایان دهند و از ماشین پیاده شوند و اگر نمی‌رفتند با خودم می‌گفتم پیمانه‌شان پر شده و جانشان را می‌گرفتم.
او را چطور به قتل رساندی؟
مقابل خانه‌ام رفتم و کنار تانکری که آنجا بود طوری توقف کردم که نتواند پیاده شود. بعد گفتم اگر تهدیدت کنم به من پول قرض نمی‌دهی؟ گفت نه. بعد با طناب دستانش را بستم اول فکر کرد شوخی و یک بازی است اما وقتی دید من جدی‌ام شروع کرد به التماس‌کردن. دیگر کار از کار گذشته بود و من در یک لحظه او را به قتل رساندم. از آنجا که آشپز بودم، به خوبی می‌توانستم جسد را مثله کنم و درواقع با آناتومی بدن آشنا بودم! جسد او را در حمام خانه‌ام مثله کردم. وقتی اجساد را مثله می‌کردم اصلا به چشمانشان نگاه نمی‌کردم، چون می‌ترسیدم. بگذریم. جسد مثله شده او را در جاده سیاهکل رها کردم و باز ترس نخستین جنایت به سراغم آمد. دوباره همان وحشت در من زنده شد.
همه قربانیانت به همین راحتی که می‌گویی فریبت را می‌خوردند و با تو دوست می‌شدند؟
همه‌شان نه. مثلا پنجمین قربانی‌ام زنی بود که در فلکه صیقلان سوار ماشینم شد. او می‌گفت تازه از تهران آمده و قصد رفتن به ترکیه را دارد. خودش سر صحبت را با من باز کرد. من هم به او گفتم که آشنایان زیادی در تورهای خارج از کشور دارم و می‌توانم کمکش کنم. با هم آشنا شدیم و مدتی بعد پس از آنکه از ترکیه برگشت و به رشت آمد با او تماس گرفتم و به خانه‌ام دعوتش کردم تا با خانواده‌ام آشنا شود.
آن روز همسرم در خانه نبود. وقتی آمد از آشپزخانه چاقویی برداشتم و آن را پشتم پنهان کردم و در یک لحظه از پشت سر ضربه‌ای به او زدم و سریع جان باخت. جسدش را در حمام خانه‌ام مثله کردم اما ناگهان حالم خراب شد و دچارتشنج شدم. همان لحظه همسرم رسید. اول فکر کرد با مقتول تصادف کرده‌ام و برای اینکه لو نروم جسدش را به خانه آورده‌ام اما بعد متوجه ماجرا شد.
بعد از آن با تو همدست شد؟
نه. با من همدست نشد. من تهدیدش کردم که اگر به کسی حرفی بزند، یا خودش را می‌کشم یا اعضای خانواده‌اش را. او هم از ترس جانش تن به خواسته‌های من داد.
با جسد پنجمین مقتول چه کردی؟
آن را در جاده سراوان رها کردم. راستش دیگر ترسی از پلیس نداشتم. خودم خسته شده بودم و حالت روانی به من دست داده بود. دوست داشتم هرچه زودتر دستگیر شوم اما جرأت این را هم نداشتم که خودم را لو بدهم. ببینید به کجا رسیده بودم که می‌خواستم همسرم را هم به قتل برسانم. با خودم می‌گفتم مبادا به جایی برسم که جان بچه‌ام را هم بگیرم. چون از همسر دومم صاحب یک دختر شده بودم و گاهی از خودم می‌ترسیدم که شاید به جایی برسم که آنها را هم به قتل برسانم.
در پرونده‌ات نوشته شده که قصد کشتن 2نفر دیگر را هم داشتی اما از دستت فرار کردند، درست است؟
در واقع ٣نفر. یکی خانمم بود که حتی نقشه قتل او را هم کشیده بودم اما بی‌خیال کشتنش شدم. البته خیلی با خودم کلنجار رفتم. چون بارها می‌خواستم او را هم در خواب خفه کنم اما نتوانستم. زن دیگری هم بود که با تهدید از همسرم خواستم او را به خانه دعوت کند و خودش او را بکشد اما وقتی آن زن در خانه بود زنم نتوانست. زنی دیگری هم بود که او هم به‌عنوان مسافر سوار ماشینم شد و قصد کشتنش را داشتم. وقتی متوجه شدم وضع مالی خیلی بدی دارد دلم به حالش سوخت و در آخرین لحظه از او خواستم از ماشینم پیاده شود. او هم پیمانه عمرش لبریز نشده بود و از دستم گریخت.
ششمین قربانی‌ات چه‌کسی بود و چطور او را به دام انداختی؟
او هم مانند ٥ نفر قبلی به‌عنوان مسافر سوار ماشینم شد. کنار خیابان منتظر تاکسی بود که او را سوار کردم. سر صحبت را با او باز کردم و طرح دوستی ریختم. پس از آن به خانه‌ام دعوتش کردم. به سمت خانه که رفتم، مانند یکی از قتل‌های قبلی کنار تانکری که نزدیکی خانه‌ام بود طوری توقف کردم که نتواند پیاده شود. به او گفتم می‌خواهم تو را بکشم اما ناگهان یک سیلی در گوشم زد. بعد هم با چاقویی که در کیفش داشت به سمتم حمله کرد که با دستانم دستش را گرفتم و به طرف خودش کوبیدم که چاقو به گردنش خورد. بعد چاقو را گرفتم و چند ضربه به او زدم. نخستین کسی بود که خیلی عذاب کشید. بقیه یا متوجه نمی‌شدند یا خیلی سریع جان باختند. بعد با روسری خودش او را خفه کردم. بعد از قتل هم به‌خاطر همان سیلی که به من زده بود، دستانش را از مچ قطع کردم.
بعد چه کردی؟
جسدش را به داخل خانه بردم و مثله کردم. قسمتی از آن را در جاده سراوان و قسمتی دیگر را در اسکلک انداختم که هنوز پیدا نشده است.
درباره هفتمین قربانی‌ات توضیح بده؟
آخرین زن را لب‌آب سوارکردم؛ کنار دریا. برایم دست تکان داد و سوارش کردم. گشتی در خیابان‌ها زدم و با او سر صحبت را باز کردم و طرح دوستی ریختم. قتل او کمی با بقیه فرق داشت. به مقابل داروخانه رفتم و چند قرص خواب‌آور خریدم. آن را پودر کردم و داخل آب ریختم. وقتی خورد بی‌حال شد. با عصبانیت گفت به من قرص خواب دادی؟ با سر تأیید کردم. ناگهان با لگد به فرمان ماشین کوبید که ماشین به جدول برخورد کرد. همانجا با بست قالپاق، دستش را بستم و بعد با کمربند ماشین خفه‌اش کردم. جسد او را هم در اتوبان لوشان به سمت قزوین انداختم و تمام شد و رفت.
چطور دستگیر شدی؟
فکر می‌کنم از طریق دوربین‌های مداربسته شماره پلاک ماشینم را به‌دست آورده بودند. راستش دیگر برایم مهم نبود. دلم می‌خواست آرامش داشته باشم. از این حس و از این قتل‌ها خسته شده بودم. این اواخر حتی شنیدم که سرنخ‌هایی از من به‌دست آورده‌اند. به آژانسی که آنجا کار می‌کردم، رفتند و دنبالم هستند. شب به همسرم گفتم دیگر بس است فرار نمی‌کنم. بیایند دستگیرم کنند. صبح از خواب بیدار شدم. اجازه ندادم همسرم دختر چهارساله‌ام را به مهدکودک ببرد.
کنارش بودم و با او بازی کردم. گفتم الان دستگیرم کنند و اعدام شوم و بعد به دخترم بگویند پدرش در دریا غرق شده و یا زیر ماشین رفته بهتر است تا اینکه بزرگ‌تر شود و صحنه دستگیرشدنم در ذهنش بماند. برای همین می‌خواستم زودتر دستگیر شوم. همان روز پلیس وارد خانه شد و من بدون هیچ مقاومتی تسلیم شدم.
داستان خفاش شب تهران را شنیده بودی؟
بله. اوهم مانند من زنان را به قتل می‌رساند اما باور کنید من با هیچ کدام از قربانیانم رابطه‌ای نداشتم. همه آنها را پس از طرح دوستی به قتل رساندم.
چرا یک مرد ورزشکار تبدیل شد به قاتل سریالی؟
نمی‌دانم. شاید به خانواده هم برمی‌گردد. شاید اگر پدرم همیشه بالای سرم و مراقبم بود، زندگی‌ام به اینجا ختم نمی‌شد. اما این را بنویسید که آرزویم خوشبختی 2دخترم است. دلم می‌خواهد اعدامم کنند و دخترانم هیچ وقت راز پدرشان را که قاتل سریالی بوده نفهمند. آرزوی دیگرم این است که پیش از اعدام اعضای بدنم را اهدا کنند تا شاید با دعای افراد نیازمند دخترانم عاقبت بخیر شوند. چون خودم هیچ عاقبتی ندارم.

تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید