یکشنبه، 30 اردیبهشت 1403
پایگاه خبری میار » اجتماعی » انتظامی » زن شوهركش 3 بار مچ شوهرش را گرفت و بار آخر شوهرش در دفتر با زن غريبه اي بود كه...+‌تصاوير وحشتناك و 18+ قتل

زن شوهركش 3 بار مچ شوهرش را گرفت و بار آخر شوهرش در دفتر با زن غريبه اي بود كه...+‌تصاوير وحشتناك و 18+ قتل

0
4 018
کد خبر: 14342
میار: زني كه شوهرش را كشته بود و ماجراي شوهركشي اش اوايل هفته گذشته برملا شده بود از زندگي اش گفت
به گزارش میار، ساعت 22:00 یکشنبه مورخه 27 خرداد 1397 خانمی با مرکز فوریت های پلیسی 110 تماس گرفت و عنوان داشت که همسرش را به قتل رسانده است.

معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ تصریح کرد: بلافاصله موضوع به کلانتری 148 انقلاب اعلام شد و مأمورین با حضور در محل وقوع جنایت ، در پشت بام یک ساختمان چهار طبقه در خیابان اسکندری شمالی اطلاع پیدا کردند که خانمی 43 ساله اقدام به دفن کردن جسد همسر 58 ساله اش کرده و روی جسد را نیز با سیمان پوشانده است.

وی افزود: با اعلام خبر به اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ و دادسرای امور جنایی ، تیم بررسی صحنه اداره دهم پلیس آگاهی و بازپرس کشیک ویژه قتل در محل جنایت حاضر ؛ پرونده مقدماتی با موضوع "قتل عمد" تشکیل و تحقیقات از متهم (همسر مقتول) آغاز شد .

این مقام ارشد خاطرنشان کرد: با توجه به دفن شدن جسد در داخل بشکه سیمان ، موضوع جهت خارج کردن جسد به آتش نشانی اعلام شد ؛ با حضور مأمورین آتش نشانی ، جسد از داخل بشکه سیمان خارج و مشخص شد که جسد مقتول پیش از دفن شدن توسط همسرش سوزانده شده است .

گفت و گو با متهم

اين زن مدعيست فشارهايي كه شوهرش در زندگي به او مي آورد از او يك قاتل ساخته است.

چند سال داري؟

43 ساله هستم.

از شوهرت بچه اي هم داري؟

بله. دو دختر 22 و 28 ساله دارم. دختر بزرگم كارشناس اتاق بيهوشي است و دختر كوچكترم دانشجوي زبان خارجي است. در اين چند روز كه آنها را نديده ام دلم برايشان تنگ شده است. اي كاش اين كار را نكرده بودم و هيچوقت دست به چنين كار احمقانه اي نزده بودم اما در يك آن همه چيز اتفاق افتاد.

چرا در يك آن؟

خب شب واقعه با هم دعوايمان شد و او مي خواست باز هم مرا كتك بزند كه فرار كردم و به داخل اتاق رفتم و در را به رويش قفل كردم. شوهرم رفت خوابيد و وقتي متوجه شدم صداي خر و پف اش مي آيد فكري به سرم زد. يكدفعه احساس قدرت عجيبي درونم پيدا شد و تصميم گرفتم كه قرص هاي خواب آور را در شيرموزي بريزم كه مطمئن بودم بعد از بيدار شدن از خواب خواهد خورد.

اختلاف آن شب تان سر چه بود؟

مهريه 400 هزار توماني ام را اجرا گذاشته بودم. اوايل هفته بود كه اين كار را كردم. من از وقتي كه كتاب لطفا گوسفند نباشيد را خواندم تصميم گرفتم افسار زندگي ام را در دست خودم بگيرم و درواقع اين كتاب تاثير زيادي بر زندگي ام گذاشت. مي خواستم كه از شوهرم طلاق بگيرم و بروم با فرزندانم براي خودم زندگي كنم به جاي اينكه پيش شوهرم باشم و هر روز سركوفت و كتك بخورم.

از آشنايي ات با شوهرت بگو؟

برادرم. او باعث شد كه من با اين مرد ازدواج كنم. همسرم با برادرم آشنا بود و گاهي به خانه ما مي آمد كه در اين گير و دار از من خواستگاري كرد و پدرم هم با ازدواج من و او موافقت كرد.

چند سال داشتي؟

13 سال!

چطور قبول كردي در اين سن ازدواج كني، در روستا زندگي مي كرديد؟

خير. در تهران بوديم. يك روز از خواب بيدار شدم و مادرم به من گفت امروز به جاي مدرسه بايد بروي آزمايش خون بدهي. من همين كار را كردم و بدون اينكه بدانم وقتي برگشتم خانه مادرم كتاب هاي مدرسه ام را داخل جوي آب ريخته بود و بعد از آن پدرم هم با ازدواج من موافقت كرد. يعني من فرصتي براي آشنايي با اين مرد نداشتم. يادم است شب عروسي بعد از اينكه همه چيز تمام شد من آرايش شده بودم. رفتم اتاق كه لباس م را عوض كنم و از آنجايي كه خسته بودم حمام كردم و آرايشم را نيز شستم. وقتي عمه و فاميل هايم اين را ديدند گفتند پس چرا آرايش هايت را شسته اي در حاليكه من اصلا خبر نداشتم ازدواج چيست و چه سرنوشتي در انتظار من است.

يعني در خانواده ات هيچ كس با ازدواج تو مخالفت نكرد؟

دايي،‌ پدربزرگ و فاميل هاي پدري ام همه مخالف اين ازدواج بودند اما پدرم گفت دختر خودم است و اگر بخواهم مي توانم او را بندازم در دريا. 30 سال تمام من در دريايي توفاني زندگي كردم.

دليل مخالفت آنها چه بود؟

در خانواده ما رسم نبود دختر به غريبه بدهند و مي گفتند اين مرد مشهدي غريبه است و درست نيست كه دخترت را به ازدواج چنين مردي دربياوري.

چرا گفتي در طول اين 30 سال در دريايي توفاني زندگي كردي؟

چون در تمام اين 30 سال زندگي فقط بدبختي كشيدم. شوهرم خرجي نمي داد. كتكم مي زد. با زنان ديگر ارتباط داشت و مرا در اين ميان هيچ به حساب نمي آورد در حاليكه يك مرد بايد به زنش آرامش بدهد اما او هميشه طوري رفتار مي كرد كه انگار من در زندگي اش نيستم. علي الخصوص زمان هايي كه چيزي بر وفق مرادش نبود.

مثلا چه چيزي؟

براي مثال سال 70 بود كه تصميم گرفتم بروم و آرايشگري ياد بگيرم. در آن زمان دوستم را هم به خانه ام مي آوردم تا او را نيز آرايش كنم و به عنوان مدل از او استفاده كنم كه همين شوهرم با او ارتباط گرفت. من هم ديگر اين دوستم را به خانه راه ندادم اما او گفت چرا دوستت را نمي گذاري به خانه ما بيايد و سر اين ماجرا با من قهر كرد و مدت ها با من صحبت نمي كرد از آن به بعد من هم خودم را به چيز هاي ديگر مشغول مي كردم.

شغل شوهرت چه بود؟

قاب ساز بود اما خب كارش آزاد بود و سه بار خودم مچش را هنگام صحبت كردن با زنان غريبه گرفتم و با يكي از همان زن ها صحبت كه كردم متوجه رابطه شان نيز شدم. او مي گفت شوهرم خارج است و مدت كوتاهي با شوهر من آشنا شده است. شوهرم اما مي گفت آنها همكارانش هستند در حاليكه خودم مي دانستم دروغ مي گويد.

شايد واقعا همكارش بودند؟

پس اين را چه مي گوييد. يك بار قصد داشتم به خانه مادرم بروم كه يكدفعه زنگ را زدند. به دخترم گفتم ببين چه كسي است. چون آيفون مان خراب بود دخترم از پنجره نگاه كرد و متوجه شد يك زن چادري به همراه زن جوان ديگري پايين ايستاده اند. رفتم پايين و با آنها صحبت كردم. آنها از من مي پرسيدند شما واقعا زن اين آقا هستيد. من هم گفتم براي چه مي پرسيد كه آخر سر آن خانم چادري به من گفت شوهرت قرار است با دختر من ازدواج كند و حتي كرايه خانه دخترش را نيز شوهر من مي داد. ماجرا را به شوهرم گفتم كه او گفت برو بابا. وقتي گفتم قضيه جدي است و آنها پشت در خانه هستند ديگر جوابي نداشت كه بدهد.

تو كه مهريه ات را نيز اجرا گذاشته بودي و مي خواستي طلاق بگيري، پس چه شد يكدفعه تصميم گرفتي او را بكشي؟

همانطور كه گفتم يك آن شد. قرص ها را در شيرموز ريختم و رفتم در اتاق خوابيدم اما شوهرم بيدار بود و از گوشه چشم نگاهم مي كرد. قبل از اينكه بخواهم قرص ها را در شيرموز بريزم براي خودم يك ليوان ريختم و خوردم. وقتي از اتاق بيرون آمدم كه ديدم شوهرم خوابيده است. به سراغش رفتم كه ديدم تكان نمي خورد. نبضش را گرفتم در حاليكه تپش قلبم بالا رفته بود و خودم هم مي لرزيدم. رفتم و دوباره در اتاق دراز كشيدم كه دختر كوچكم آمد و برق را روشن كرد كه به او گفتم برق را خاموش كند چراكه مي خواهم بخوابم. دخترم نيز رفت و خوابيد. دخترم قبل از خواب معمولا قرص خواب مي خورد و اين بار همينكار را كرد. وقتي خوابش برد به سراغ شوهرم رفتم و دست ها و پا ها و گردنش را بستم. او تمام كرده بود. داخل پتو پيچيدمش  اما نتوانستم بالا ببرمش و به همين دليل او را در يك پلاستيك گذاشتم. پلاستيك بزرگي بود اما وقتي كه مي كشيدم امكان داشت پاره شود. دوباره از اول او را از كيسه درآوردم و دست و پا و گردنش را طور ديگري بستم كه بتوانم با گرفتن شال او را به سمت بالا ببرم. خانه ما طبقه سوم بود و بعد از آن پشت بام بود. كشان كشان و به هر طريقي بود او را بالا بردم. در آنجا يك بشكه پيدا كردم كه از قديم همانجا مانده بود و يك عادتي كه شوهرم داشت اين بود كه هيچ چيزي را دور نمي انداخت. آنجا بشكه را روي زمين خواباندم و جسد را كاملا از هم باز كردم. يك ركابي و شلوار تنش بود. او را به سمت بشكه بردم و به زور و با لگد داخل بشكه انداختمش. تا باسن درون بشكه رفته بود كه چند تخته پيدا كردم و آنها را زير بشكه قرار مي دادم به اين صورت كه كمي از بشكه را بلند مي كرد و تخته را زير آن مي گذاشتم تا اينكه بالاخره به زور موفق شدم بشكه را نيز بلند كنم. زير كولر هميشه نفت يا بنزين بود. بنزين را پيدا كردم و روي شوهرم ريختم و بعد از آن از پايين كبريت آوردم و همانجا آتش زدم. نمي دانم دقيقا چقدر شد اما فكر كنم نيم ساعت شوهرم سوخت كه يكدفعه در آن نيمه هاي شب برق بانك تجارت روبروي خانه مان روشن شد و من ترسيدم كسي فهميده باشد و با درپوشي كه آنجا بود آتش را خفه كردم و به خانه رفتم و در حمام خودم را شستم. خيلي زير آب نشستم و بعد از اينكه از خانه بيرون آمدم هنوز موهايم خيس بود كه تصميم گرفتم لباس هايش را نيز از خانه خارج كنم. از خانه بيرون زدم و لباس ها را جايي حوالي ميدان امام حسين گم و گور كردم. خانه كه آمدم دخترم دوباره خوابيده بود. بالا پشت بام رفتم و ديدم كه همه چيز به هم ريخته است. آنجا را تميز كردم و دوباره اما اين بار با نفت جسد را به آتش كشيدم و به پايين رفتم. همسايه روبرويي مرا صدا زد و گفت بوي بدي مي آيد كه به همين دليل آتش را خاموش كردم و شروع كردم دوباره پشت بام را تميز كردن. اين بار دخترم را راهي كارش كردم و دختر بزرگم به خانه آمده بود. تصميم گرفتم بروم و اين بار به سراغ مصالح فروشي رفتم و سيمان و ماسه خريدم و به خانه آوردم. از داخل خانه به بالاپشت بام آب كشيدم و در آنجا شروع به درست كردن سيمان و ماسه كردم و آن را روي جسد مي ريختم كه يكدفعه دختر بزرگم بالا آمد و گفت داري اينجا چه كار مي كني. به او گفتم پايين برود تا كثيف نشود اما بالا آمد و فكر كنم جسد را ديد. به من گفت چرا بابا را كشتي و خودت را بدبخت كردي. گفتم كسي نمي فهمد و اگر جسد را دفن كنم هيچوقت هيچكس به ماجرا پي نخواهد برد. دخترم گفت تو كه آخر سر قرار است ماجرا را لو بدهي پس همين الان اين كار را بكن اما من گوش نكردم و بي خبر از اينكه بشكه نشتي دارد به كار خودم ادامه دادم تا اينكه لو رفتم.

چطور لو رفتي؟

زن همسايه فهميده بود. مي گفت چرا اينجا بوي گند مي آيد. به من زنگ زد و گفت كولر ما كه چيزي درونش نبود شما برو ببين در كولر شما حيواني يا پرنده اي نمرده است. آنجا بود كه ديگر همه چيز رو شد. به دختر كوچكم نيز زنگ زديم و او نيز آمد. وقتي پليس آمد، آنها نمي خواستند بگذارند پليس مرا ببرد اما ديگر كاري از دست شان بر نمي آمد و هركاري كردند پليس گفت اتهام من قتل عمد شوهرم است و بايد دستگير شوم.

تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید