سه شنبه، 18 اردیبهشت 1403
پایگاه خبری میار » اجتماعی » شهری » پدر و مادرم لانه فساد درست کرده بودند و مرا هم مجبور به...

پدر و مادرم لانه فساد درست کرده بودند و مرا هم مجبور به...

0
467
کد خبر: 12086
میار: هر شب خواب مادرم را می بینم و تا می خواهم در آغوشش بگیرم از خواب می پرم. خیلی دلم گرفته است و تنها شده ام. نزدیک سالگرد فوت مادرم است.
 دلم برای اخم کردن هایش و حتی چروک پیشانی اش تنگ شده و هر بار که سر مزارش می روم  با او حرف می زنم و از غصه هایم و تنهایی ام می گویم و از  پدرم که 5 سال است من را ترک کرده  گلایه می کنم و با این کار کمی سبک می شوم. دختر نوجوان با فرو بردن بغض اش کمی مکث می کند و دوباره لب به سخن می گشاید و درباره ادامه ماجرای زندگی به تاراج رفته اش توسط مواد افیونی می گوید:  پدر و مادرم هر دو معتاد بودند. از زمانی که دنیای اطرافم را شناختم غیر از دود و تاریکی چیزی ندیدم.
خانه ما پاتوق افراد هنجارشکن و بی مسئولیت شده بود که در ازای دریافت مبلغی روح و تن شان را به شیطان می فروختند. پدرم مرتب از سوی ماموران اخطار می گرفت که بساط ناهنجاری هایش را جمع کند اما کار خودش را می کرد و هر بار بعد از پلمب خانه، پدرم به زندان می افتاد. مادرم شیشه مصرف می کرد و به جای شیشه شیر، ماده مخدر شیشه را به من می داد. از دست افراد لاابالی که به خانه ما رفت و آمد داشتند وحشت داشتم و هر بار که شیطان در وجودشان رخنه می کرد و قصد شومی در سر داشتند از ترس به خانه مادربزرگم پناه می بردم.
همسایه ها هم  مثل من از دست رفتار  پدرم به ستوه آمده بودند و آه و نفرین شان مدام پشت سرمان بود.7ساله شده بودم و باید به مدرسه می رفتم ولی انگار نه انگار که من کلاس اولی شده ام. توسط خانواده ام معتاد شده بودم و تنم مدام به خاطر خماری تیر می کشید و مغزم هنگ می کرد.
سر کلاس هوش و حواسم پی مواد بود. پدر و مادرم به جای کمک کردن در یادگیری درس هایم برایم سیخ و سنجاق آماده می کردند. هر بار که شوهر خاله ام می خواست من را تحویل خوابگاه بهزیستی بدهد پدر و مادرم اجازه این کار را نمی دادند تا این که پدر و مادرم به خاطر تکرار دایر کردن لانه فساد به زندان افتادند. پدرم قبل از اعتیادش کار و کاسبی درستی داشت و از این طریق صاحب خانه و ماشین شده بود اما بعد از اعتیاد خانه و کاشانه اش را از دست داد و دوستان روباه صفت اش هنگام نشئه، خانه را از چنگ اش در آوردند و از هست و نیست او را ساقط کردند. بعد از زندانی شدن پدر و مادرم پیش مادربزرگم رفتم و چند ماهی مهمان او شدم. اعتیاد داشتم و تهیه هزینه مواد برای مادربزرگم که او هم اعتیاد داشت کاری سخت و دشوار بود. بعد از این ماجرا یکی از بستگانم من را تحویل یک نهاد حمایتی داد. شب ها و روزهای اول به خاطر اعتیادم سخت می گذشت و تمام بدنم درد می کرد. چون سنم کم بود قرص خواب می خوردم و می خوابیدم تا راحت تر با ترک اعتیاد کنار بیایم. بالاخره بعد از چند ماه از شر مواد افیونی خلاص شدم. پدرم و مادرم بعد از چند سال حبس کشیدن از زندان آزاد شدند. مادرم بعد از این اتفاق راهش را از پدرم جدا کرد و با فردی دیگر مدتی  زیر یک سقف زندگی کرد. هر هفته مادرم به من سر می زد اما از پدرم خبری نبود. مادرم سعی کرد من را پیش خودش ببرد اما چون معتاد بود این کار عملی نبود. دلم برای پدرم تنگ شده بود و هر روز چشم انتظارش بودم. بعد از مدتی با کمک و حمایت مددکاران آن نهاد مشغول درس خواندن شدم. احساس تنهایی بد جور من را آزار می داد برای همین دنبال یک همدم از جنس مخالف بودم. در مسیر مدرسه با پسری آشنا شدم که همدم تنهایی هایم شد. هر روز بعد از مدرسه با هم صحبت می کردیم. بعد از آشنایی مان روز به روز افت تحصیلی پیدا کردم. روزی پسر غریبه از من خواست به پارک نزدیک خوابگاهم برویم و مدت زیادی طول نکشید که در آن جا  توسط پلیس دستگیر شدیم. با دستگیری مان همه چیز به هم ریخت و آبروی من جلوی مسئول خوابگاه رفت اما از یک طرف پایان این رابطه عاطفی به سودم تمام شد و باعث شد دوباره روی درس هایم تمرکز و افت تحصیلی گذشته ام را جبران کنم.
مادرم در خانه یک سالمند برای انجام کارهایش مشغول به کار شد و با حقوقی که می گرفت برایم خوراکی و لباس می خرید اما از پدرم خبری نبود. مادرم هر هفته به دیدنم می آمد و تنها قوت قلبم در زندگی ام بود تا این که بعد از مدتی از مادرم هم خبری نشد و خیال کردم او هم مثل پدرم از من سیر شده و من را برای همیشه ترک کرده است. در این فکر و خیالات بودم تا این که به من خبر مرگ مادرم را دادند. او در آتش سوزی خانه پیرزنی که پیش اش کار می کرد دچار سوختگی شده بود و بعد از مدتی بستری شدن در بیمارستان فوت کرد. بعد از شنیدن این خبر هولناک خیلی دلم شکست و ترس تنهایی  به خاطر از دست دادن تنها امیدم تمام وجودم را گرفت. فقط گریه می کردم و شب ها خوابم نمی برد. آرام و قرار نداشتم و دچار افسردگی شده بودم. بعد از فوت مادرم به دنبال پدرم گشتم و از بستگانم شنیدم که به خاطر اعتیادش کارتن خواب شده است اما موفق به دیدارش نشدم. حالا 5سال است که چشمم به در دوخته شده تا شاید یک بار هم شده پدرم را ببینم. تصمیم گرفته ام زمانی که مستقل شدم به دنبال او بگردم و بعد از پیدا کردنش او را پیش خودم ببرم تا با هم زندگی جدیدی را بسازیم. الان سعی می کنم به خوبی درس بخوانم تا در رشته مورد علاقه ام قبول و وارد دانشگاه شوم.
صدیقی
دسته بندی: شهری / پرونده های ویژه
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید