جمعه، 15 تیر 1403
پایگاه خبری میار » اجتماعی » انتظامی » روایتي از لحظه نجات معجزه آسای کودک 6 ماهه خندان از زیر آوار

روایتي از لحظه نجات معجزه آسای کودک 6 ماهه خندان از زیر آوار

0
402
کد خبر: 12821
میار: خبر که رسید بلافاصله خودمان را به محل رساندیم. منزلی در پی گودبرداری غیراصولی زمین کناردستش ریزش کرده بود، یک خانه کلنگی و قدیمی که سقف آن چوبی بود، هر چند زیباسازی شده بود، اما این زیبایی تنها ظاهر ساختمان را بهتر کرده بود.

به محل که رسیدیم، همسایه‌ها گفتند در این ساختمان یک خانواده چهار‌نفره زندگی می‌کرده‌اند و از هنگام بروز حادثه هیچ‌کدام از اعضای این خانواده دیده نشده‌اند و احتمالا زیر آوار باشند. با شنیدن این گزارش خیلی سریع عملیات آواربرداری را آغاز کردیم. دقایق زیادی نگذشته بود که توانستیم یک پسربچه شش‌ساله را که کمی زخمی شده بود، پیدا کنیم. چند دقیقه بعد هم پدر خانواده را که اندکی زخمی شده بود، بیرون کشیدیم. کار آواربرداری با احتیاط‌های لازم برای حفظ جان افراد گرفتار زیر آن، کندتر از معمول جلو می‌رفت.

کمی زمان برد تا توانستیم با برداشتن چند‌تیر چوبی بزرگ، مادر خانواده را بیرون بکشیم، اما خیلی سخت بود که در چشم همسر و پسرش نگاه کنیم و بگوییم او تمام کرده است. چاره‌ای نبود و من مأمور انجام این کار شدم. این پدر و فرزند به کمی دورتر از محل حادثه منتقل شده بودند، خودم را به آن‌ها رساندم و مرد را به کناری کشیدم و با زبان بی‌زبانی به او گفتم چه شده است، اما جواب او درجا میخکوبم کرد. او پرسید: «پس بچه شش‌ماهه‌ام چه شد؟»، با تعجب پرسیدم: «بچه شش‌ماهه؟ ما که تمام آوار را جابه‌جا کردیم و کسی را نیافتیم!» او با حالتی زار و پریشان گفت که هنگام ریزش آوار نوزادشان وسط خانه بوده است. خیلی سریع خودم را به همکارانم رساندم و در میان بهت و حیرت آن‌ها موضوع را اعلام کردم، اما حجمی از خاک پیش رویمان حکایت دیگری برای ما داشت و متحیر از بروز این حادثه عملیات جست‌و‌جو را دوباره آغاز کردیم. در ذهنم با خودم به دنبال جوابی بودم که هنگام اعلام جان باختن این کودک بتواند داغ پدرش را کمتر کند و هم‌زمان عملیات خاک‌برداری به صورت خیلی آرام و پیوسته در حال انجام بود. خاک‌ها را که سبک‌تر کردیم، قرار شد برویم سراغ تیرهای چوبی، اما همین‌که می‌خواستیم تیرها را از روی هم کنار بکشیم، از روزنه‌ ایجاد شده میان تیرهای چوبی، نور به درون تاریکی خزید و در کمال حیرت چشمم به چهره خندان یک کودک افتاد. او را بیرون آوردیم، اما حتی یک خراش هم برنداشته بود. بعد متوجه شدیم هنگام ریزش آوار به لطف خداوند دو تیر چوبی به صورت هشتی روی این بچه می‌افتد و این نوزاد در فضایی خیلی کوچک محبوس می‌شود. با خوشحالی این معجزه را در بغل پدرش گذاشتم تا شاید کمی از آلام و دردهای او کم شود.

روایتگر این خاطره محمودشاکری، یکی از آتش نشان های مشهد است که پس از سال‌ها خدمت و امدادرسانی به شهروندان، لباس مقدس آتش‌نشانی را از تن درآورد و بازنشسته شد.
تبلیغ

نظر شما

  • نظرات ارسال شده شما، پس از بررسی و تأیید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.
نام شما : *
ایمیل شما :*
نظر شما :*
کد امنیتی : *
عکس خوانده نمی‌شود
برای کد جدید روی آن کلیک کنید